غرقه گشتن

معنی کلمه غرقه گشتن در لغت نامه دهخدا

غرقه گشتن.[ غ َ ق َ / ق ِ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) غرقه شدن. غرق گشتن. در آب فرورفتن. خفه شدن در آب و مردن :
دلش غرقه گشته به آز اندرون
پراندیشه بنشست با رهنمون.فردوسی.دل خاقانی از این درد، برون پوست بسوخت
وز درون غرقه خون گشت و خبر کس را نی.خاقانی.خاک من غرقه خون گشت مگریید دگر
بس کنید از جزع ار اهل جزائید همه.خاقانی.آشنایان ره عشق در این بحر عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده.حافظ.

معنی کلمه غرقه گشتن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) غرق شدن .

جملاتی از کاربرد کلمه غرقه گشتن

ترا زان غرقه گشتن وارهاند بکشتی نجات اندر رساند
در این دریای ناپیدا کناره که غیر از غرقه گشتن نیست چاره
عاقلان از غرقه گشتن بر گریز و بر حذر عاشقان را کار و پیشه غرقه دریا شدن
بیم من از غرقه گشتن چون بسی است خویش را مشغول شاغل کرده‌ام
بر امید غرقه گشتن چون فرید روی سوی بحر هایل کرده‌ام