جملاتی از کاربرد کلمه غرقه گشته
زیر دست و پای اسپان در غزا صد فنا کن غرقه گشته در فنا
من خود ز وام ها که درو غرقه گشته تن با دهر در نبردم و با چرخ در جدال
در آشنائی این چرخ موج زن کم کوش که غرقه گشته نمیرد در آشنای جهان
درین دریای خون غرقه گشته جهان بی دوست بر وی حلقه گشته
به بالا برآمد به سان پلنگ به خون غرقه گشته بر و تیغ و چنگ
در موج خیز لجهٔ غم غرقه گشته بود لطف تواش به ساحل امن و امان فکند
موسی عمران ز شوق استاده بود غرقه گشته در تجلّی مینمود
حال وقالی از ورای حال و قال غرقه گشته در جمال ذوالجلال
در بحر عشق دری است از چشم خلق پنهان ما جمله غرقه گشته وان در درآب مانده
ای دل آدم بتو گشته سرور غرقه گشته در میان نار و نور