صم بکم. [ ص ُم ْ مُم ْ ب ُ ] ( ع ص مرکب ، از اتباع ) از اتباع است. ج ِ اصم و ابکم. کران و گنگان. مأخوذ است از آیات 18، 171 سوره بقره : صم بکم عمی فهم لایرجعون ( لایعقلون ) : زبان بریده به کنجی نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم.سعدی.رجوع به صم شود.
معنی کلمه صم بکم در فرهنگ عمید
[عربی: صمٌ بکمٌ] ۱. کر و لال: زبان بریده به کنجی نشسته صمٌ بکم / به از کسی که زبانش نباشد اندر حکم (سعدی: ۵۳ ). ۲. [مجاز] خاموش، ساکت. ۳. (قید ) با حالت خاموشی و سکوت، خاموش.
معنی کلمه صم بکم در فرهنگ فارسی
کران و گنگان ( ماخوذ است از آیه ۱۷ سوره ۲ بقره : صم بکم عمی فهم لایرجعون . کرانند گنگانند کورانند پس ایشان بر نمیگردند . توضیح در فارسی مفرد آید . یا صم بکم نشستن . سخت خاموش نشستن : زیان بریده بکنجس نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم . ( گلستان )
جملاتی از کاربرد کلمه صم بکم
زبان بریده بکنجى نشسته صم بکم به از کسى که نباشد زبانش اندر حکم
زبان بریده، به کنجی نشسته صم بکم به از کسی که نباشد زبانش اندر حکم
نشسته ازغم دل صبح وشام صم بکم جوابش این بود از او اگر کنندسؤال
و لا یطلق علی الانسان الّا ذمّا. میگوید: این مشرکان و کافران هم چون چارپایاناند که حق نمیشنوند، یعنی بگوش میشنوند و نمیپذیرند، و در عداوت و بغضا میکوشند. پس هم چون ایشاناند که حق نمیشنوند و در نمییابند. ابن زید گفت: هم صمّ القلوب و بکمها و عمیها، دلهاشان کر و گنگ و کور است. آن گه این آیت برخواند: فَإِنَّها لا تَعْمَی الْأَبْصارُ وَ لکِنْ تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ، میگویند: در شأن نضر حارث آمده است این آیت. ابن عباس و عکرمه گفتند در شأن بنو عبد الدار بن قصی آمد: کانوا یقولون نحن صم بکم عمّا جاء به محمد فلا نسمعه و لا نجیبه فقتلوا جمیعا باحد، و کانوا اصحاب اللواء و لم یسلم منهم الا رجلان: مصعب بن عمیر و سویط بن حرمله.
پس در راه میشد. کلهٔ سر یافت بر وی نوشته: صم بکم عمی فهم لایعقلون. نعرهای بزد، و برداشت، و بوسه داد، و گفت: سر صوفییی مینماید در حق محو شده و ناچیز گشته نه گوش دارد که، خطاب لم یزلی بشنود؛ نه چشم دارد که جمال لایزالی بیند، نه زبان دارد، که ثنای بزرگواری او گوید؛ بلکه عقل و دانش دارد، که ذرهای معرفت او بداند. این آیت در شأن اوست.