سخن دانی

معنی کلمه سخن دانی در لغت نامه دهخدا

سخندانی. [ س ُ خ َ ] ( حامص مرکب ) سخن شناسی. ادیبی. شاعری. نیکو سخن گویی :
کسی را که یزدان فزونی دهد
سخندانی و رهنمونی دهد.فردوسی.گبر را گفت پس مسلمانی
زین هنرپیشه ای ، سخندانی.سنایی.نیست درعلم سخندانی و در درس سخا
مفتیی چون تو مصیب و ناقدی چون تو بصیر.سوزنی.چشمه حکمت که سخندانی است
آب شده زین دو سه یک نانی است.نظامی.بر حدیث من و حسن تو نیفزاید کس
حد همین است سخندانی و زیبایی را.سعدی.سخندانی وخوشخوانی نمی ورزند در شیراز
بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم.حافظ.

معنی کلمه سخن دانی در فرهنگ عمید

سخن دان بودن.

معنی کلمه سخن دانی در فرهنگ فارسی

۱ - سخن شناسی ادیبی . ۲ - شاعری . ۳ - نیکو سخن گویی .

جملاتی از کاربرد کلمه سخن دانی

شعر من بگذار و یک بیت سنایی کار بند کان سخن را چون سخن دانی تو باشد مشتری
هر که خواهد داد از وصلش سر مویی خبر در حقیقت آن سخن دانی که چیست افسانه‌ای
نزاری پیشِ پا بنگر مگو اسرار پنهانی سخن خود با سخن دان است سخن دانی چو سلمان کو
ور سخن دانی ندانی راحت از دور فلک کز فلک مکارتر زیر فلک مکار نیست
قامت او شد بلای جان ما این سخن دانی ز بالا می‌رود
گه عصائی را سلیمانی دهد گاه موری را سخن دانی دهد
از سر ذوق است این گفتار ما گر بدانی این سخن دانی خوش است
تویی‌که قدر سخن دانی و عیار هنر برآن صفت‌که پیمبر رموز قرآن را
گمانی برم شهریارا که ناید تو را در سخن دانی من گمانی
داد از بیداد تو عطار مسکین دل ز دست دست آن داری که تو داد سخن دانی دهی