سخن گویی
معنی کلمه سخن گویی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه سخن گویی
با دو سه کس، چو این سخن گویی بیقین کام از یکی جویی
چو بزم سخن گویی آراستم ادا کردم آن را که می خواستم
گر راست سخن گویی و در بند بمانی به زآن که دروغت دهد از بند رهایی
چه کمر بندی کز جای کمر نیست نشان چه سخن گویی کز جای سخن نیست اثر
ترا در گلستان جان هزارانند چون بلبل وزین باب ار سخن گویی بود فصل بهار تو
سخنگویی که برداندر سخن گوی سخن گویی چنین کرد آن سخنگوی
و کس باشد که بدین مستغرق چنان باشد که با وی سخن گویی و نشنود و کسی پیش فرا شود وی را نبیند، اگرچه چشم بازدارد. عبدالله بن زید را گفتند، «هیچ کس را دانی که وی از خلق مشغول شده است به حال خویش؟» گفت، «یکی را دانم که این ساعت درآید». عتبه الغلام درآمد. وی را گفت، «در راه که را دیدی؟» گفت، «هیچ کس را». و راه وی در بازار بود.
هرگه که سخن گویی از آثار گذشته معنیش گه از قصه و گاه از سمر آرد
لب گشادی تا سخن گویی در سیراب ریخت طره افشاندی که ریزد گرد مشک ناب ریخت
چون ز احکامش سخن گویی شود جوهر عرض چون ز آثارش سخن رانی عرض جوهر شود