سخر

معنی کلمه سخر در لغت نامه دهخدا

سخر. [ س ُ خ َ ] ( ع اِ ) تره ای است بخراسان. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). نباتی است که در اول بهار پدید آید و طعم او ترش شیرین بود و در لون به شبت و برگ همیون مشابهت دارد و او را بدل اشترغار با سرکه استعمال کنند؛ و در کتاب اخبار مرو آورده است که نبات سخر در فصل بهار از ریگ توده ها برکنند. و بوی او خوش و منظر او بغایت خوب بود وطعم او لذیذ و مرغوب ، و اندک تلخی در مزه او باشد و ساق نبات او بهم کشیده بود، و آنچه از نبات و در زیر زمین پنهان بود رنگ او سفید بود و آنچه بیرون باشد سبزی بود که بسیاهی مایل باشد و وی سخر را در باب دوا ایراد نکرده است. ( ترجمه صیدنه ). گرم و خشک بود، مقوی معده تر بود و سده جگر بگشاید. بتلخی که دروی هست هضم طعام بکند و به خاصیت قطع بلغم لزج بکند، و سده بگشاید و بادها بشکند و مصروع را نافع بود ومضر بود به محرورمزاج و تب دار. ( اختیارات بدیعی ).
سخر. [ س َ خ َ / س ُ خ َ/ س ُ خ ُ ] ( ع مص ) فسوس کردن با کسی. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ). فسوس کردن و فسوس داشتن. ( دهار ). افسوس کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). فسوس. ( دهار ) :
تا مر مرا تو غافل و ایمن نیافتی
از مکر و غدر خویش گرفتی سخر مرا.ناصرخسرو.
سخر. [ س ِ خ َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالا از بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. واقع در 38 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2 هزار و پانصدگزی سراب فیروزآباد. هوای آنجا سرد است و 185 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول آنجا غلات ، حبوب ، چغندرقند، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. در دو محل بفاصله 1 هزار و پانصدگزی واقع و به سخر علیا و سفلی مشهور است. سکنه پائین 110 تن است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ، ج 4 ).

معنی کلمه سخر در فرهنگ فارسی

دهی است از دهستا ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان .

معنی کلمه سخر در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی سَخَّرَ: رام ومسخّر کرد - به خدمت گرفت
معنی سَخِرَ: مسخره کرد
معنی صَّخْرَ: تخته سنگ - صخره
معنی مُقْرِنِینَ: طاقت داران - توانمندان (کلمه مقرنین به معنای مطیقین است چون مصدر اقران به معنای اطاقه است . عبارت "سُبْحانَ ﭐلَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَـٰذَا وَمَا کُنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ "یعنی :منزه است آن خدایی که این (مرکب ) را برای ما مسخر کرد ، و گر نه ما نمیتوانست...
ریشه کلمه:
سخر (۴۲ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه سخر

چون جوش سائلان فرو نشست و پیر واعظ از خروش ایشان برست، ساعتی اندیشه کرد و گفت: سبحان الذی سخر لنا هذا و ما کنا له مقرنین از آتش گرمتر نباید شد واز تیغ بی آزرمتر نشاید بود، با ادب تر از این سئوال توان کرد و نیکوتر ازین فایده توان گرفت، که نه این سئوالات از دایره اوهام و افهام بیرون است و نه از حد واندازه و افلاک افزون، بآواز چند خروشید که نه کیمیا فروشید؟
از چه چون شمع زباد سخر اندیشه کنم ؟ دیده ام من که مکرر به ته پا سرخویش
تا مر مرا تو غافل و ایمن بیافتی از مکر و غدر خویش گرفتی سخر مرا
«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ» یئسوا من اجابة یوسف الی ما سألوه، یئس و استیأس‌ بمعنی واحد مثل سخر و استسخر و عجب و استعجب و ایس مقلوب یئس و بمعناه.