معنی کلمه غزل خوان در لغت نامه دهخدا
من غزل گوی توام تا تو غزلخوان منی
ای غزل گوی غزل خوان غزل خواه ببال.فرخی.تا غزلخوان را بباید وقت خواندن از غزل
نعت از زلف سیاه و وصف از چشم کحیل.فرخی.پری کی بود رودساز و غزلخوان
کمندافکن و اسب تاز وکمان ور.فرخی.زهره غزلخوان آمده در زیرو دستان آمده
چون زیر دستان آمده بر شه ثریا ریخته.خاقانی.شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده.نظامی.که نه تنها منم ربوده عشق
هر گلی بلبلی غزلخوان داشت.سعدی.زبور عشق نوازی نه کار هر مرغی است
بیا و نوگل این بلبل غزلخوان باش.حافظ.زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست.حافظ.شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای
چشم بد دور که سرفتنه خوبان شده ای.صائب.