معنی کلمه عبدالجبار در لغت نامه دهخدا
عبدالجبار. [ ع َ دُل ْ ج َب ْ با ] ( اِخ ) ابن احمدبن عبدالجبار الهمدانی الاسدآبادی ، مکنی به ابوالحسین ، قاضی بود و در علم اصول و کلام تبحر داشت ، و در عصر خویش شیخ معتزلیان بود و آنان وی را قاضی القضاة می گفتند. و جز وی کسی را بدین لقب نمی خواندند. از تألیفات اوست : تنزیه القرآن عن المطاعن ، والامالی. وی به سال 415 هَ. ق. به ری درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ). و رجوع به خاندان نوبختی شود.
عبدالجبار. [ ع َ دُل ْ ج َب ْ با ] ( اِخ ) ابن احمدبن عمر الطر سوسی ، مکنی به ابوالقاسم. وی عالم به قراآت بود و کتابی بنام المجتبی الجامع در علم قرائت تألیف کرده است. او به سال 331 متولد شد ودر 420 هَ. ق. به مصر درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالجبار. [ ع َ دُل ْ ج َب ْ با ] ( اِخ ) ابن خالدبن بن عمران السرتی ، مکنی به ابوحفض. وی فقیهی فاضل و زاهد و در فضل ودینداری ضرب المثل بود. به سال 194 هَ. ق. متولد شد و به سال 281 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالجبار. [ ع َ دُل ْ ج َب ْ با ] ( اِخ ) ابن عبدالرحمان الازدی. وی امیری شجاع بود. به سال 104 هَ. ق. منصور وی را امارت خراسان داد و او بدانجا بسیاری مردم را به تهمت دوستی با آل علی بکشت ، سپس از طاعت منصور بیرون شد، منصور سپاهیان بدفع او فرستاد و وی را اسیر کردند و نزد منصور آوردند منصور بفرمود دو پای او را بریدند و او را گردن زدند و فرزندان و کسان او را نفی بلد کردند. ( از الاعلام زرکلی ).
عبدالجبار. [ ع َ دُل ْ ج َب ْ با ] ( اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد قرطبی قیروانی ، مکنی به ابوطالب. به ادب و عربیت و تاریخ معرفتی داشت. او را شعری است و تاریخی تصنیف کرد.وی به سال 510 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).