معنی کلمه قرطبی در لغت نامه دهخدا
قرطبی. [ ق ُ طُ با ] ( ع اِ ) شمشیر. ( منتهی الارب ).
قرطبی. [ ق ُ طُ بی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به قرطبة. ( انساب سمعانی ). رجوع به قرطبة شود.
قرطبی. [ ق ُ طُ با ] ( اِخ ) شمشیر خالدبن ولید و سیف بن صامت از بنی جشم. ( منتهی الارب ).
قرطبی. [ ق ُ طُ ] ( اِخ ) احمدبن مردان. از دانشمندان است. وی از ابوعبداﷲ محمدبن عبدالملک و عبدالملک بن حبیب روایت کند. او به سال 289 هَ.ق. در اندلس وفات یافت. ( انساب سمعانی ).
قرطبی. [ ق ُ طُ ] ( اِخ ) اسحاق بن جابر. از دانشمندان است.وی به سال 263 هَ.ق. وفات یافت. ( انساب سمعانی ).
قرطبی. [ ق ُ طُ ] ( اِخ ) طاهربن عبدالعزیز رعینی اندلسی. وفات وی به سال 304 هَ.ق. اتفاق افتاد. ( انساب سمعانی ).
قرطبی. [ ق ُ طُ ] ( اِخ ) غریب بن سعید. طبیب کاتب اسرار عبدالرحمان سوم خلیفه و مستنصرباﷲ خلیفه در اندلس بود. وی بسال 946 م. کتاب «خلق الجنین و تدبیر الحبالی و المولود» را تألیف کرد. نسخه خطی این کتاب در اسکوریال است. ( ذیل النمجد ).
قرطبی. [ ق ُ طُ ] ( اِخ ) محمدبن عبداﷲبن محمدبن عبدالبر، مکنی به ابوعبداﷲ. ازمحدثان است. وی به سال 283 هَ.ق. در قرطبه تولد یافت و به سال 341 هَ.ق. وفات کرد. ( انساب سمعانی ).
قرطبی. [ ق ُطُ ] ( اِخ ) یحیی بن سعدون ازدی. از پیشوایان لغت و ادب است. در اقامت خود در اسکندریه پس از قرن پنجم هجری کتابها نوشت و به عراق و دمشق رفت و از دمشق به شهرهای آذربایجان مهاجرت کرد و در آنجا سکونت گزید. در قرائت و حدیث ، آرائی نیکو دارد. ( انساب سمعانی ).
قرطبی. [ق ُ طُ ] ( اِخ ) یوسف بن عبداﷲ اندلسی حافظ. از دانشمندان بزرگ است و تألیفاتی دارد. وی از ابوعبداﷲ محمدبن عبدالملک رصافی و ابراهیم قرطبی روایت شنیده است.او به سال 287 هَ.ق. وفات یافت. ( انساب سمعانی ).