معنی کلمه شکسته بسته در لغت نامه دهخدا
جز شکسته بسته بیرون چون تواند شد بود
مردمست و چشم کور و پای لنگ و راه تر.ناصرخسرو.شکسته بالم و صیاد هم پرم بسته
شکسته بسته من خوش نموده در نظرش.کلیم ( از آنندراج ). || آمیخته از خوب و بد. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از چیز محقر و فرومایه. ( آنندراج ). چیز اندک. ران ملخ :
درستی گرچه دارد کار و باری
شکسته بسته نیز آید به کاری.نظامی.سلیم کاسه چوبین بسوی میکده بر
که تحفه ای است در آنجا شکسته بسته ما.محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).درست بسته کمر در شکست توبه دلم
همین بس است حریفان شکسته بسته من.محسن تأثیر ( از آنندراج ).- شکسته بسته در کار کسی کردن ؛ در مقامی گویند که کسی از عداوت اندک اخلالی در کار کسی بکند و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته. ( از آنندراج ).
|| کنایه از سخن نارسا و نامفهوم و غیرفصیح : با ترکی شکسته بسته تکلم کرد. دیروز مطلب را شکسته بسته به من گفت. || سخن که یکدست نباشد. ( یادداشت مؤلف ) : آن جوان شکسته بسته بیتی بگفت. ( اسرارالتوحید ص 191 ).
گر ذوق سخن سلیم داری
داریم شکسته بسته ای چند.محمدقلی سلیم ( از آنندراج ).