جملاتی از کاربرد کلمه لب بسته
ساعتی آن غمزده مدهوش بود غنچه لب بسته و خاموش بود
عقده دلها ز رقص بیخودی وا می شود می کند این پسته لب بسته را خندان سماع
سخن تا نپرسند لب بسته دار گهر نشکنی تیشه آهسته دار
هان، این ترش روییت چه، اینگونه بدخوییت چه، لب بسته ناگوییت چه، آخر نه با من یارکی
چون ماهی لب بسته درین بحر پر آشوب اندیشه ز گیرایی قلاب نداریم
یکی فرتوت پایت خسته کرده تو گشته مستمع لب بسته کرده
گفتی که دم فروبند تا کام گیری از من لب بسته ام زشکوه ترسم که دم برآید
هر کس که خموش است درین میکده صائب چون کوزه لب بسته پر از باده ناب است
مهر از لب بسته برگرفتند آیین سخن ز سر گرفتند
من پیش تو لب بسته و دل باز گشاده از سینه چاکم در فریاد و فغان را