ساده مرد

معنی کلمه ساده مرد در لغت نامه دهخدا

ساده مرد. [ دَ / دِ م َ ] ( اِ مرکب ) ساده لوح. کنایه از مرد خفیف عقل. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). نادان. ( شرفنامه منیری ). ابله. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). سلیم دل. ساده دل :
چون که رسد بر سرت آن ساده مرد
گو، ز قدمگاه نخستین بگرد.نظامی ( مخزن الاسرار ).در پدر خود نگر ای ساده مرد
صنعت او گیر و نگر تا چه کرد.نظامی ( مخزن الاسرار ).ز غیبت چه میخواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد.سعدی ( بوستان ).

معنی کلمه ساده مرد در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - سلیم پاکدل صافی ضمیر . ۲ - ساده لوح ابله احمق .

جملاتی از کاربرد کلمه ساده مرد

چون به صدق اعتقاد آن ساده مرد رفت و بر قول معبر کار کرد
چونک تنهااش بدید آن ساده مرد زود او قصد کنار و بوسه کرد
کند اذعان به صدق گوینده همچو آن ساده مرد خربنده
بعد سی سال از در آن ساده مرد ناگهان مالک در آمد همچو گرد
دعایی که بر پادشا ساده مرد به تقلید در محفل جمع کرد
جنبش این جزو باد ای ساده مرد بی‌تو و بی‌بادبیزن سر نکرد
محنت ده ساله آن ساده مرد بردو مه بر من زیادت کار کرد
حمله بر خود می‌کنی ای ساده مرد همچو آن شیری که بر خود حمله کرد
نظر به کار دل او حدیث بود ولی چه سود از آن؟ چو دل ساده مرد کار نبود