قبچاق
معنی کلمه قبچاق در لغت نامه دهخدا

قبچاق

معنی کلمه قبچاق در لغت نامه دهخدا

قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) نام دشتی و صحرائی است از ترکستان و طایفه ای از ترکان همان نواحی را قبچاقی گویند. ( برهان ). نام دشتی است میان توران و ترکستان که اتراک آنجا بسیار بیرحم و مردم کش میباشند. متأخرین از عالم تسمیةالحال به اسم آن محل باشندگان آنجا را نیز قبچاق گویند و مجازاً لفظ قبچاق به مغی بیباک نیز می آید. ( آنندراج ). || ( ص ) و نیز قبچاق مرادف رند و چابک آید :
همدمان تو همه چابک ورند و قبچاق
همه چون سرو به گلهای چمن بالاچاق.
میرنجات ( حاشیه برهان چ دکتر معین بنقل از فرهنگ نظام به نقل از مصطلحات وارسته ).
قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان افشاریه ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران. در 40هزارگزی باختر کرج و 10هزارگزی جنوب راه شوسه کرج به قزوین واقع و موقع جغرافیایی آن جلگه و معتدل است. 138 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات ، بنشن ، صیفی و چغندر قند و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد و از طریق تنکمان ماشین میرود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء بخش شهریار شهرستان تهران. در 12هزارگزی باختر علیشاه عوض و 3هزارگزی راه شوسه علیشاه عوض به شهرآباد واقع و موقع جغرافیائی آن جلگه و معتدل است. 106 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و رود کرج و محصول آن غلات ، بنشن ، صیفی ، چغندر قند و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. و از طریق یوسف آباد میتوان ماشین برد. زمستان طایفه عرب میش مست دو سه ماهی در آنجا سکونت دارند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).
قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است جزء دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز. در 25000 گزی جنوب خاوری بستان آباد و 3500 گزی به شوسه میانه به تبریز. در جلگه واقع و هوائی معتدل دارد. سکنه آن 281 تن می باشد. آب آن از رود و محصول آن غلات ، حبوبات و درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
قبچاق. [ ق ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان مرحمت آباد بخش میاندوآب شهرستان مراغه. در 24000گزی شمال باختری میاندوآب و 10000گزی باختر راه ارابه رو میاندوآب به نیاب. در جلگه واقع و هوای آن معتدل مالاریائی است. 150 تن سکنه دارد. آب آن از زرینه رود و محصول آن غلات ، پنبه ، چغندر و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است.راه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).

معنی کلمه قبچاق در فرهنگ فارسی

دشت و ناحیه ای بود در شمال بحر خزر تاتارستان که طایفه ترکان منسوب بدان را قبچاقی گویند . سلجوقیان در آغاز درین ناحیه بگله چرانی مشغول بودند. هنگام تقسیم ممالک چنگیزی دشت قبچاق به اولادجوجی رسید و خود جوجی و پسرش با تو در آن ناحیه بسر میبردند . بقول موخان تا سال ۹۲۹ ه ق . فرزندان جوجی در دشت مزبور حکمرانی کرده اند . دشت قبچاق را بدو قسمت تقسیم کردهاند : دشت قبچاق شرقی یعنی ناحیه بین دره سفلای سیحون و کوههای الغ طاغ و کوچک طاغ که محدود بود از مغرب بمساکن قبایل گوگ اردو مطیع [ باتو ] از شمال بمساکن ازبکان مطیع [ شیبان ] از مشرق به خانات اولوس [ جغتای ] از جنوب به ریگزار قزل قوم و کوههای الکساروسکی . دشت قبچاق غربی یعنی ناحیه ای که رودهای دن و ولگا آنرا مشروب میسازد و محدود بود از مشرق به کوههای اورال از مغرب بشط دنیپر از شمال ببحر خزر و از جنوب ببحر اسود .
لقب پیر علی است که نیابت سالار را داشت .

معنی کلمه قبچاق در دانشنامه عمومی

قبچاق (قاخ). قبچاق ( به لاتین: Qıpçaq ) یک منطقه مسکونی در جمهوری آذربایجان است که در شهرستان قاخ واقع شده است. قبچاق ۶۱۶ نفر جمعیت دارد.
قبچاق (ملارد). قبچاق ، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان ملارد در استان تهران ایران است.
نام این روستا از کلمه کیپچاک و قبیله قپچاق ها که از قبایل ترک هستند ، بدلیل سکونت عشائری آنها در این منطقه منشعب شده است ، قپچاق یا قبچاق صفت فاعلی است و معنای ان انجام دادن کار با سرعت ودقت بالا و بدون نقص است ، از کلمات مشابه قپچاق میتوان به قیرباق یا قبراق اشاره کرد که مقصود از آن داشتن سرعت در حرکت و راه رفتن است.
این روستا در دهستان ملارد جنوبی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۹۵، جمعیت آن ۲٬۱۱۷ نفر ( ۶۵۰ خانوار ) بوده است.
معنی کلمه قبچاق در فرهنگ فارسی

جملاتی از کاربرد کلمه قبچاق

آن مه بدعهد چندان شور بین در عهد او وان بت قبچاق چندین فتنه در چاقش نگر
تیمور دشت قبچاق و مغولستان را فتح کرد و در سال ۷۸۳ ه‍.ق فرزند ده‌ساله خود، میران شاه را با سپاهی مأمور تسخیر خراسان کرد و خود نیز به آن‌ها پیوست. تیمور نیشابور و هرات را تصرف کرد و در هرات از سرهای مردم مناره‌ها ساخت. سپس مازندران را که تا سال ۷۵۰ ه‍.ق در تصرف باوندیان بود و این زمان مرعشیان بر آن حکومت می‌کردند، تسخیر کرد.
سبک رو چون بت قبچاق من بود گمان افتاد خود کافاق من بود
سلطان محمد که میراث دشمنی با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادرش ترکان خاتون بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیانِ عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‌شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد نفرت عام ساخت.
خِتا و خُتَنْ، تا هندوستان پائینْ تا دشتِ قبچاق و سَرحدِّ مدائینْ
زبان باشقیرها، باشقیری نام دارد. این زبان از خانواده زبان‌های آلتایی، شاخه زبان‌های قبچاق بوده و بسیار نزدیک به زبان تاتار است. اکثر باشقیرها روسی را نیز می‌دانند. دین باشقیرها نیز عمدتاً اسلام است.
سرزمینی است که در شمال آسیای میانه و در نزدیکی رشته کوه‌های اورال واقع شده. از نظر موقع جغرافیایی نزدیک دشت قبچاق است و میان وولگا و دریای خزر واقع گشته‌است. باشقیرستان ظرفیت بالایی برای جذب گردشگر دارد، چرا که طبیعت بسیار زیبا و بکر، نیز جاذبه‌های فرهنگی و تاریخی منحصربفردی را در خود جای داده است.
شمس‌الدین ایلدگز در آغاز امیری‌ بود از تبار قبچاق و داماد سلطان مسعود سلجوقی بود. او در دستگاه سلجوقیان پیشرفت نمود تا آنجا که به امارت آذربایجان رسید. او در حدود ۵۳۰ یا ۵۳۱ هجری قمری (۱۱۳۶ میلادی) توانست حکومتی به‌نسبت مستقل را برپاسازد و به جز آذربایجان تا زمان مرگش بر اران، ری و اصفهان نیز چیره‌گردد.
زبان باشقیری در دوران پس از حمله مغولان با استحاله زبان قبچاق به وجود آمد. باشقیری لهجه‌های مختلفی دارد که همه آن‌ها شباهت بسیار زیادی با زبان تاتاری دارند و حتی در گذشته باشقیرها برای نوشتن از زبان تاتار استفاده می‌کردند. البته در قرن پانزدهم میلادی زبان جغتای (یا گونه‌قدیمی تاتاری زبان جغتای) جای آن را گرفت، تا اینکه در ۱۹۲۳ میلادی یک نظام نوشتاری ویژه زبان باشقیری ایجاد شد، این زبان در ابتدا با الفبای عربی نوشته می‌شد، تا اینکه در ۱۹۳۰ الفبای لاتین و در زمستان ۱۹۳۸ الفبای سریلیک جای آن را گرفتند.