غما

معنی کلمه غما در لغت نامه دهخدا

غما. [ غ َ ]( ع اِ ) سقف خانه یا آنچه از خاک و جز آن بالای آن باشد. مثنای آن غَمَوان. ج ، اَغمیة، اَغماء. بمعنی غَمی ̍ و غِماء. ( از اقرب الموارد ). || پوشیدگی. ( دهار ). || ( حرف تنبیه ) تلفظی است ازاَما مبدل اما. گویند «غما واﷲ» بجای «اما واﷲ». رجوع به نشوء اللغة العربیة ص 18 و اقرب الموارد شود.
غما. [ غ َم ْ ما ] ( معرب ، اِ ) گاما. نام یکی از حروف یونانی. ( الفهرست ابن الندیم ).
غما. [ غ ُم ْ ما ] ( اِخ ) قریه ای است در نواحی بغداد در نزدیکی بردان و عکبرا. بهتر آن است که این لفظ به یاء نوشته شود، و دراشعار شاعران از قبیل والبةبن حباب و جحظة برمکی ازاین قریه یاد شده است. رجوع به معجم البلدان شود.

معنی کلمه غما در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
غمم (۱۱ بار)

جملاتی از کاربرد کلمه غما

ایکه عاشق کشی و کینه کشی کیش تو شد بس غما کاین دل بیچاره ز کیش تو کشد
اگر چه روشنئی آورند در کارم بسا غما که ازین تیرگی بباید خورد
غم را دیدم گرفته جام دردی گفتم که غما خبر بود رخ زردی
از پرتو شمع ازل گر زنده شد جان چون شرر میرد چو گردد دور از و زین غصه غما کیم ما
ابدا یولد ترحه من فرحه و یصب غما منتهاه سرور