عاشق کشی

معنی کلمه عاشق کشی در لغت نامه دهخدا

عاشق کشی. [ ش ِ ک ُ ] ( حامص مرکب ) عمل عاشق کش. عاشق آزاری. جفا کردن عاشق را :
رسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبی
جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود.حافظ.زآنجا که رسم و عادت عاشق کشی تست
با دشمنان قدح کش و با ما عتاب کن.حافظ.

معنی کلمه عاشق کشی در فرهنگ عمید

عمل عاشق کش، عاشق آزاری: رسم عاشق کشی و شیوۀ شهرآشوبی / جامه ای بود که بر قامت او دوخته بود (حافظ: ۴۲۶ ).

معنی کلمه عاشق کشی در فرهنگ فارسی

عمل عاشق کش عاشق آزادی .

جملاتی از کاربرد کلمه عاشق کشی

بهر خونریز هلالی تیغ خود کردی علم در فن عاشق کشی آخر علم افراختی
بطنز ار گفت خواهم کرد از عاشق کشی نوبه رقیب شوم با ما این خبر باری چه می گوید
تو نهادی قاعده عاشق کشی در دل عاشق کشان افکنده‌ای
تا چند خشم و ناز و کین برخیز و باز از در درآ عاشق کشی از سر بنه عاشق نو از در درآ
شیوۀ عاشق کشی سیرۀ معشوق ما است آنچه به من می کند آن روش و سیره کرد
همچو مژگان خنجر عاشق کشی در پیش اوست محتشم دارد بت بی رحم کاندر کیش اوست
ریختی صد بیگنه را خون که تیغت کس ندید نیست شوخی از تو در عاشق کشی چالاکتر
ای خور ثانی عجب عاشق کشی سوختم از دوریت سنگین دلا
دانست کاندر دین عشق نبود گنه عاشق کشی حقا نباشد جز عمل از دانش دانا غرض
کیش تو عاشق کشی مهر و وفا کار من از لب تو حرف تلخ وزلب من مرحبا