غریونده

معنی کلمه غریونده در لغت نامه دهخدا

غریونده. [ غ ِ ری وَ دَ / دِ ] ( نف ) نعت فاعلی از غریویدن. آنکه غریو کند. بانگ و فریاد برآورنده. شور و غوغا کننده. رجوع به غریو شود :
ز بس کینه بهزاد آمد به زیر
غریونده مانند غرنده شیر.فردوسی.ز پهلوی ره شیری آمد پدید
غریونده چون رعد در کوهسار.فرخی.

معنی کلمه غریونده در فرهنگ عمید

خروشنده، فریادکننده.

جملاتی از کاربرد کلمه غریونده

ز دریا درون هر شب ابری بلند برآید غریونده چون دردمند
همه دست لعل از می لعل فام غریونده چنگ و خروشنده جام
به سوی بیابان بیامد چو شیر غریونده مانند ببر دلیر
همانا بدندی ده و دو هزار غریونده مانند رعد بهار
بر سر جعفر قلی کشید سپاهی کشن و غریونده چون سحاب صفاهان
ز پهلوی ره شیری آمد پدید غریونده چون رعد در کوهسار
بیاید دمان از بر کوهسار غریونده چون مردم سوگوار