معنی کلمه عبسی در لغت نامه دهخدا
عبسی. [ ع َ سی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عبس بن بغیض بن ریث بن غطفان بن قیس عیلان بن مضربن نزاربن معدبن عدنان. ( اللباب ج 2 ص 114 ).
عبسی. [ ع َ سی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عبس الازد. ( اللباب ج 2 ص 114 ).
عبسی. [ ع َ ی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به عبس مراد. ( اللباب ج 2 ص 114 ).
عبسی. [ ع َ ی ی ] ( ص نسبی ) منسوب به عبس بن غطفان ربعی بن خراش العبسی الکوفی تابعی مشهور است. از عمرو علی ( ع ) و بسیاری از صحابه روایت کند شعبی و منصوربن المعتمر و جز آن از وی روایت کنند. وی مردی ثقة بود و به سال 404 هَ. ق. درگذشت. ( از اللباب ج 2 ص 114 ).
عبسی. [ ع َ سی ی ] ( اِخ ) عبیداﷲبن موسی العبسی از محدثان است. از اسماعیل بن ابی خالد و اعمش روایت کند و بخاری و مردم عراق و غرباء از وی روایت کنند. وی به سال 212 یا 213 هَ. ق. درگذشت. ( از اللباب ج 2 ص 114 ).
عبسی. [ ع َ سی ی ] ( اِخ ) علی بن افلح ، مکنی به ابوالقاسم و ملقب به جمال الدین. شاعری است ظریف و به بسیاری از شهرها سفر کرد و خلفا و ارباب مناصب را مدح گفت وی به سال 535 هَ. ق. به بغداد درگذشت. در سمت غربی مقابر قربش مدفون است. ( ریحانة الادب ج 3 ص 61 ).
عبسی. [ ع َ سی ی ] ( اِخ ) عنترةبن شدادبن عمروبن قرار یا غترةبن عمروبن شدادبن عمروبن معاویةبن قرار نجدی عبسی. از مردم نجد و از قبیله بنی عبس است. از جهت شکاف لب زیرینش ملقب به فلجاء بود مادرش زبیبه کنیز حبشی بود پدر او ابتدا او را نفی ولد کرد و بعد از آنکه بسن رشد رسید مجدداً به فرزندیش اقرار کرد. فرید وجدی آرد: چون وی از مادر کنیز بدنیا آمد برسم جاهلیت وی ابتدا برده پدرش بود. و چون بسن رشد رسید و در جنگی از خود شهامت و شجاعت نشان داد او را آزاد کرد و او را به فرزندی گزید. وی یکی از فرسان و از قویترین و اعرف مردم زمان خود به فنون جنگی بود. شاعری فصیح بود قصیده میمیه او که 79 بیت است مشهور است و چندین بار در برلن و ایران و جز آن جزء معلقات دیگر بچاپ رسیده است. این قصیده از جهت طراوت خاصی که دارددر میان اعراب به مذهبه موصوف گردیده و دیوانی داردکه اولش همان قصیده است و در بیروت و قاهره چاپ شده است. وی به سال 615 م. درگذشت. ( از ریحانة الادب ج 3 صص 61 - 62 ) ( از دائرة المعارف فرید وجدی ج 4 ص 758 ).