صدء

معنی کلمه صدء در لغت نامه دهخدا

صدء. [ ص َدْءْ ] ( ع مص ) نیک کمیت گردیدن اسب. ( منتهی الارب ). سیه سرخ شدن. ( مقدمه لغت میر سید شریف ). || زدودن زنگ آئینه را. || ریمناک گردیدن. ( منتهی الارب ). || زنگ گرفتن آهن. ( منتهی الارب ). زنگ گرفتن آهن و جز آن. ( بحرالجواهر ). زنگار گرفتن. ( مقدمه لغت میر سید شریف ) ( مصادر زوزنی ). || راست ایستادن و نظر کردن. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) زنگ آهن و مس و جز آن. ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح تصوف ) پوششی که از ظلمت هیأت نفس و صور اکوان بر وجه دل باشدو محجوب گرداند دل را از قبول حقایق و تجلیات انوارتا اگر در حد رسوخ رسید بحد حرمان آید :
بماند در حجاب آن دل بکلی
نیابد او ز خود حاصل بکلی.
( کذا فی کشف اللغات ) ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).

جملاتی از کاربرد کلمه صدء

لله در النائبات فانها صدء اللئام و صیقل الاحرار