شکسته زبان

معنی کلمه شکسته زبان در لغت نامه دهخدا

شکسته زبان. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ زَ ] ( ص مرکب ) الکن. گرفته زبان. ( ناظم الاطباء ). آنکه زبان فصیح ندارد یا لکنت داشته باشد.( آنندراج ). الثغ. الکن. آنکه ادای حروف از مخارج بخوبی نتواند و دال را بجای کاف و لام را بجای راء و مانند آن تلفظ کند. کژمژزبان. ( یادداشت مؤلف ). کسی که زبان او در حرف زدن بگیرد و الفاظ را درست ادا نتواند کرد. ( تعلیقات فروزانفر بر فیه ما فیه ص 323 ) : اگر کسی را در اندرون نظری کژ لابد جوابش کژ می آید و با خود برنمی آید که جواب راست گوید، چنانک کسی شکسته زبان باشد هرچند که خواهد سخن درست گوید نتواند. ( فیه مافیه ص 150 ).
من کیم هندوی شکسته زبان
کاین دلیری کنم چو بی ادبان.امیرخسرو ( از آنندراج ).- شکسته زبانک ؛ شکسته زبان :
گویی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته زبانک بوند نون.عماره مروزی.

معنی کلمه شکسته زبان در فرهنگ عمید

ویژگی کسی که زبانش هنگام حرف زدن می گیرد، الکن، گرفته زبان.

معنی کلمه شکسته زبان در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آن که زبان نافصیح دارد . ۲ - آن که لکنت زبان دارد .

جملاتی از کاربرد کلمه شکسته زبان

خیزد ز شیشه خانه دل بانگ الامان هر جا من شکسته زبان گفتگو کنم
جهاندیده پیر شکسته زبان به پاسخ چنین گفت کای مرزبان
دل خون شد و کسی به فغانش نبرد پی این چینی شکسته زبان سفال داشت