زبان شکسته

معنی کلمه زبان شکسته در لغت نامه دهخدا

زبان شکسته. [ زَ ن ِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِِ ] ( ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از زبان لکنت دار. ( آنندراج ). کنایه از زبان الکن. ( مجموعه مترادفات ص 191 ) :
تنها نه اشک راز مرا جسته جسته گفت
غماز رنگ هم به زبان شکسته گفت.صائب.غبار خط به زبان شکسته میگوید
که فیض صبح بناگوش یار را دریاب.صائب.
زبان شکسته. [ زَ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) کژمژزبان. لال پتی :
گویی زبان شکسته و گنگ است بت ترا
ترکان همه شکسته ز بانگ تواند نون.عماره.رجوع به ناظم الاطباء ذیل شکسته زبان شود.

معنی کلمه زبان شکسته در فرهنگ فارسی

کنایه از زبان لکنت دار کنایه از زبان الکن

جملاتی از کاربرد کلمه زبان شکسته

حرف عشق از کسی درست آید که زبان شکسته ای دارد
پشت من از زبان شکسته شکست خورد خردی هنوز طفل زبان دان کیستی
رنگ شکسته کم ز زبان شکسته نیست از ضعف، حال من نکند گر ادا لبم
ترک چینی چو این حکایت چست به زبان شکسته کرد درست
شرمنده ام ز خط که سیه بختی مرا بر روی نازکش به زبان شکسته گفت
رنگ شکسته کم ز زبان شکسته نیست ما را چه شد که شرم زبانی نمی دهد
به بلبلان بگذار این ترانه را صائب که وصف گل به زبان شکسته نتوان کرد
ز اهل درد مرا رنگ من خجل دارد که می کند به زبان شکسته غمازی
رنگ شکسته کم ز زبان شکسته نیست ما عرض حال خویش به سیما فکنده ایم
غبار خط به زبان شکسته می‌گوید که فیض صبح بناگوش یار را دریاب