شواغل

معنی کلمه شواغل در لغت نامه دهخدا

شواغل. [ ش َ غ ِ ] ( ع اِ ) ج ِ شغل. ( غیاث اللغات ) ( یادداشت مؤلف ). اما در فرهنگهای عربی ج ِ شغل اَشغال و شُغول آمده است. رجوع به منتهی الارب و اقرب الموارد شود. || ( ص ، اِ ) ج ِ شاغله ، به معنی در کار دارنده و گرفتاری : چون ملک خراسان بر سلطان قرار گرفت و شواغل برخاست و اطراف مملکت از غبار نفاق و شقاق پاک شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 199 ). خواست که به نصرت و معاونت و استخلاص مملکت او قیام نماید سفر بلخ در پیش آمد و شواغل وقت مانع شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 215 ).
- شواغل الحواس ؛ : و النور الاسفهبد حجابه شواغل الحواس الظاهرة و الحواس الباطنة. ( حکمت اشراق ص 236 ).
- شواغل برزخیه ؛ قیود و علایق مادی و جسمانی از آن جهت که انسان را از توجه به عالم قدس و معنویات و نیل به درجات عالی بازمیدارد. ( فرهنگ فارسی معین از حکمت اشراق ص 225 ).

معنی کلمه شواغل در فرهنگ عمید

۱. [جمع شاغلَة و شاغل] = شاغل
۲. آنچه انسان را به خود مشغول می سازد و از توجه به امور معنوی بازدارد، قیود و علایق مادی.

معنی کلمه شواغل در فرهنگ فارسی

( صفت اسم ) جمع شاغله . یا شواغل برزخیه . قیود و علایق مادی و جسمانی از آن جهت که انسان را از توجه به عالم قدس و معنویات و نیل بدرجات عالی باز میدارند.

جملاتی از کاربرد کلمه شواغل

بگذرد مرغ دل جامی ازین سبز آشیان گر زبان همتش بند شواغل بگسلند
نبودم مگر مستحقّ قبول وگر شاه بود از شواغل ملول
از شواغل چون مجرّد کردیم آنگهی دادی به حضرت راه من
لیکن اندر شواغل دنیا یاد از آن محنت آید، احیانا