معنی کلمه سپیدمهره در لغت نامه دهخدا
بدان مقام رسانش که رای بر در او
سپیدمهره زند بر نوای رویین نای.فرخی.و از آداب و عادات ملوک آن است که بار دادن و برنشستن را وقتی معین کرده و با اعلام لشکر و رعیت برنشیند و سپیدمهره ای این کاررا نهاده اند در شهرهای بزرگ و لشکرگاههای فراخ. ( عقدالعلی ).
پیش سپیدمهره قدرش زبون تر است
از بانگ پشّه دبدبه کوس سنجری.خاقانی.رعد سپیدمهره شاه فلک غلام
بر بوقبیس لرزه آوا برافکند.خاقانی.زمانه ازپی آن زد سپیدمهره رعد
که گل ز تخت چمن لاف ملک دارا زد.شمس طبسی.سپیدمهره صیتش چنان دمید جهان
که رخنه خواست شد این سبز حقه زآوازش.( از تاج المآثر ).و آواز سپیدمهره و دم نای رویین به عیوق برآمد.( از تاج المآثر ). و رجوع به سفیدمهره شود.