سپرم

معنی کلمه سپرم در لغت نامه دهخدا

سپرم. [ س ِ پ َ رَ / س َ رَ ] ( اِ ) مخفف سپرغم است که نوعی از ریحان باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) :
در و کوه و بیابان پر ز سپرم
کِه و مِه خسرو ودرویش خرم.زراتشت بهرام.در آن جمعی نشسته شاد و خرم
برسته نزدشان صد گونه سپرم.زراتشت بهرام. || گل همیشه جوان. ( برهان ) ( آنندراج ) ( اوبهی ) :
چون سپرم نه میان بزم بنوروز
در مه بهمن بتاز و جان عدوسوز.رودکی.

معنی کلمه سپرم در فرهنگ عمید

= سپرغم

جملاتی از کاربرد کلمه سپرم

جان و سر هر دو به پای تو از آن می سپرم که اگر خاک شوم باز به پایت سپری
با تو سپرم میفکنم زیر چون بفکنیم شوم به شمشیر
تا رَهِ نعت سروری سپرم که رسولش بود تولّایی
هر کجا تیر جفای تو، من آنجا سپرم هر کجا خوان هوای تو، من آنجا مگسم
پیش حیات دوستان گر سپرم عجب‌تر آنک کز پس مرگ دشمنان در حزنم، دریغ من
تا به مقصد سپرم کشتی مشتاقان را از خضر همت و از نوح نجاتم دادند
از تو کام ار نبرم ره دیگر سپرم یار فیض است خدا حسبی الله کفی
هر شب از دست غمت جان سپرم هر سحر زنده کند بوی توام
تیر کمان ابروان بر سپرم مزن، که من در جگرش نهان کنم، تیر کزان کمان رسد
به زیر پی سپرم سرش را چو سیر بود به گاه گُرسَنِگی زان که بشکنم ذقنم