معنی کلمه سپرغم در لغت نامه دهخدا
یکایک سپرغم ز بن برکنند
همان شاخ نار و بهی بشکنند.فردوسی.ز بس مناظره کآنجا زبان من کردی
بر آن نکوی سپرغم بر آن خجسته نهال.فرخی.خورشید دلالت دارد بر طعامها وزُهره بر سپرغمها و عطارد بر حبوب. ( التفهیم ). هر آنگاه که آن محدث را بسوی گرگان فرستادی [ مسعود ] بهانه آوردی که در آنجا سپرغم ، ترنج و... آورده می آید.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129 ). همه سپرغمهای آن از زرو سیم ساخته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403 ).
گر تو چو سپرغم شوی ای پور بحکمت
آنهات گزینند که بر ما امرااند.ناصرخسرو.دماغی کو ببوید آن سپرغمهای خوشبویت
پس پشت افکند حال حدیث غم چو اسپرغم.کمال الدین اسماعیل ( از آنندراج ).عقل ز بسیارخوری کم شود
دل چو سپرغم سپر غم شود.نظامی.سنبل و لاله سپرغم نیز هم
با هزاران ناز و نخوت خورده ام.( مثنوی ).رجوع به اسپرم ، اسپرغم ، اسپرهم ، سپرهم شود.