ساده لوحی

معنی کلمه ساده لوحی در لغت نامه دهخدا

ساده لوحی. [ دَ / دِ ل َ / لُو ] ( حامص مرکب )ساده لوح بودن. ساده دل بودن. رجوع به ساده لوح شود.

معنی کلمه ساده لوحی در فرهنگ فارسی

ساده لوح بودن ساده دل بودن .

جملاتی از کاربرد کلمه ساده لوحی

گر عقل ساده لوحی نقش خیال بندد بسیار اعتمادی بر آن نمی توان کرد
بر سر آب روان زندگانی چون حباب ساده لوحی بین که رنگ خانه می ریزیم ما
شکست از ساده لوحی شهپر پرواز روحم را به من از دوستان هر کس که روی دل نمود اینجا
کیاس قهرمانی است که از دکتر دووم در کتاب‌های کامیک مارول الهام گرفته شده و باتر بعد از ترد شدن توسط دوستان، این شخصیت را به خود می‌گیرد که قهرمانی است منفی و قصد نابودی و ایجاد هرج و مرج در دنیا را دارد ولی به دلیل ساده لوحی باتر، در اکثر مواقع کیاس، یا هیچ کاری نمی‌کند یا خود را به دردسر می‌اندازد.
در چنین راهی که مردان توشه از دل کرده اند ساده لوحی بین که فکر آب و نان داریم ما
محبیان در جریان مذاکرات برجام در دوران روحانی از موافقان مذاکره بودو تاکید می کرد:"مذاکره با آمریکا تعارضی با ماهیت نظام اسلامی ندارد".او در عین حال در گفتگو با گاهنامه سیمیا می گوید:"آنچه اشکال دارد مذاکره از موضع ضعف است که خصلت استکباری آمریکا را در نظر نگیرد. خوشبینی و ساده لوحی در مذاکره نادرست است، زیرا ممکن است منجر به فریب خوردگی شود."
می کند بیدار آب این سبزه خوابیده را تیغ را از ساده لوحی آشنای خط مکن
صائب از بس ساده لوحی بر خیال عارضش بوسه‌ها از دور امشب بر رخ مهتاب زد
می گلگون چه سازد با دل پر خون من صائب؟ که من از ساده لوحی خون به خون پیوسته می شویم
آیینه دار غفلت و مشاطه شعور اکسیر ساده لوحی ادراک من دل است
غافل است از سر آزاد و دل فارغ من ساده لوحی که به من تاج و کمر می بخشد
نسب به ساغر جم می رساند آینه ام ز ساده لوحی من راز عالمی شد فاش