ساغر جم. [ غ َ رِ ج َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جام جم. ( آنندراج ). جام جمشید. جام جهان نما. جام جهان آرا.جام جهان بین. جام کیخسرو. جام گیتی نما : از سایه قد تو مرا نشئه دو بالاست مینای چنین بود کجا ساغر جم را؟نعمت خان عالی ( از آنندراج ).روشنگر تقدیر بیک روز جلا داد آیینه زانوی من و ساغر جم را.صائب ( از آنندراج ).
جملاتی از کاربرد کلمه ساغر جم
نمایان است حال رفتگان از خاک این وادی زنقش پا توانکردن سراغ ساغر جم را
ای که در سر ذوق جام وصل داری نیست دور گر ز مستی سنگ رد بر ساغر جم میزنی
از باده اگر تائبم از زهد و ورع نیست ای آنکه بمن عرضه کنی ساغر جم را
روشنگر تقدیر به یک روز جلا داد آیینه زانوی من و ساغر جم را
اهلی اگرش ساغر جم نیست همین بس کز درد سفالی سک میخانه عشق است
رد شد از اسب آنمه و خون خورد و مرد ساغر جم گشت از آن خرد و مرد
هر که را از باده کیفیت مراد افتاده است در سفال خود شراب از ساغر جم خورده است
بزم اسلام خان که ساغر جم نیست آنجا قبول دردی خوار
می خورم خون از سفال و لب به دندان می گزم وای بر آن کس که می از ساغر جم می خورد
چشم حسرت به سفالین قدح ما دارند منعمانی که می از ساغر جم می نوشند