معنی کلمه راست گشتن در لغت نامه دهخدا
بدو گفت زن دست بسته چراست
چو پشت زمانه بدو گشت راست.فردوسی.چو دیدش بخدمت دو تا گشت و راست
دگر روی برخاک مالید و خاست.سعدی ( بوستان ). || مطابق شدن. یکی شدن. مطابقت داشتن. هم آهنگی یافتن :
قول و فعل تو تا نگردد راست
هر چه خواهی نمودجمله هباست.اوحدی. || تحقق یافتن. بواقعیت رسیدن. مقابل دروغ درآمدن : و زخمه [ زن ایوب علیه السلام ] را از جهت سوگند [ ایوب ] خدای تعالی بفرمود، تا او را بچوبهای خرد درهم بسته بزدند هر صد تا درنیابد و سوگند ایوب راست گردد. ( مجمل التواریخ و القصص ).
- راست گشتن قول ؛ راست درآمدن گفتار. تحقق یافتن سخن. مطابق درآمدن گفته :
چون دشمنان کناره گرفتنی ز دوستان
تا قول دوستان من اندر تو گشت راست.فرخی. || یکی شدن. هم سطح شدن. هم میزان شدن. بهبود یافتن : دست خویش بَربَرِ من فرود آورد و همه آن بازکرده [ یعنی شکافته شده ] راست گشت. ( تاریخ سیستان ).
- راست گشتن با ؛ همطراز شدن. برابر شدن. یکی شدن. مساوی شدن. هم میزان شدن :
دو منزل چو آمد یکی باد خاست
و زان برفها گشت با کوه راست.فردوسی.خروش تبیره ز میدان بخاست
همی خاک با آسمان گشت راست.فردوسی.چو با میمنه میسره گشت راست
خروش از سواران جنگی بخاست.فردوسی. || مساعد شدن. بسامان رسیدن. موافق شدن :
یوسف از راستی رسید بتخت
راستی کن که راست گردد بخت.اوحدی. || مسلم کسی شدن.از آن کسی شدن. بتصرف کسی درآمدن. بر کسی قرار گرفتن. بر کسی مقرر شدن :
جهان آفرین بر زبانم گواست
که گشت این هنرها بلهراسب راست.فردوسی.گر این کرد ایران ورا گشت راست
بیابد همی کام دل هر چه خواست.فردوسی.چو راست گشت جهان برامیر دین محمود
ز سومنات همی گیر تا دَرِ بلغار.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 280 ).ه ٔو همان روز که ضحاک را بگرفت و ملک بروی راست گشت جشن سده بنهاد. ( نوروزنامه ). آن کس که بجای او بنشستی بر تخت مملکت ، چون کار جهان بروی راست گشتی بر هیچ چیز چنان جد ننمودی که آن بنای نیم کرده آن پادشاه تمام کردی. ( نوروزنامه ). و جهان بر وی راست گشت و دیوان را مطیع خویش ساخت و بفرمود تا گرمابه بساختند. ( نوروزنامه ). || درست شدن. انتظام یافتن. سر و صورت گرفتن. اصلاح شدن. بصلاح درآمدن. مرتب شدن. جابجا شدن. روبراه شدن. انجام یافتن :