معنی کلمه راست شدن در لغت نامه دهخدا
هرچند همی مالد خمش نشود راست
هرچند همی شورد تویش نشود کم.عنصری.راست شو چون تیرو واره از کمان
کز کمان هر راست بجهد بیگمان.مولوی.سرش باز پیچید و رگ راست شد
و گر وی نبودی زمان خواست شد
ملک را کمان کجی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد.( بوستان ).پشت دوتای فلک راست شد از خرمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را.سعدی.چوب تر را چنانکه خواهی پیچ
نشود خشک جز به آتش راست.
موی بتلبیس سیه کرده گیر
راست نخواهد شدن این پشت گوژ.( گلستان ).استقامت ؛ راست شدن. استوا؛ راست شدن. ( ترجمان القرآن ). استنباب. راست شدن. ( زوزنی ). اسلحباب ؛ راست و دراز شدن راه و جز آن. ( زوزنی ) ( المنجد ). اسمهرار؛ معتدل و راست و بر پا شدن. ( منتهی الارب ). اعتدال ؛ راست شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). اقعیلال ؛ راست شدن در سواری. ( منتهی الارب ). انصیات ؛ راست قامت شدن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
- راست شدن تیر بنشانه ؛ بهدف رسیدن آن. بهدف خوردن آن :
تیرم همه بر نشانه شد راست
هر چند کمان بچپ کشیدم.خاقانی.- راست شدن موی بر اندام ؛ کنایه از سخت هراسناک شدن. سخت ترسیدن. عظیم بیم کردن و وحشت زده شدن.
|| کنایه از سخت خشمناک شدن. انتفاش ؛ موی بر اندام راست شدن. ( زوزنی ). || بپای خاستن. ایستادن. برخاستن. نهوض. انتهاض. ( یادداشت مؤلف ). شق شدن. ( یادداشت مؤلف ). شق ، راست و دراز شدن بی آنکه مایل راست و چپ باشد. ( منتهی الارب ). || معلوم شدن. بحقیقت پیوستن. تحقق یافتن. واقعیت پیدا کردن. مطابق درآمدن. مقابل دروغ شدن. کشف شدن. استوار شدن : به اندک توجهی راست شود که با کالنجار مردی خردمند است و بنده ای راست. ( تاریخ بیهقی ص 476 ). مبره ؛ راست شدن. ( ترجمان القرآن ).
- راست شدن خواب ؛ به نیکی گزارده شدن. واقعیت یافتن. بمعنی مطابق رؤیا بفعل آمدن. ( آنندراج ). بمعنی مطابق خواب بظهور آمدن. ( ارمغان آصفی ). تعبیر صحیح پیدا کردن : گفتا خواب دوشین من راست شد که محمد را همی دیدم که با من تلطیف می کرد. ( مجمل التواریخ والقصص ).