زبان کلک. [ زَ ن ِ ک ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوک قلم. زبان قلم : کلکش چو مرغکی است دو دیده پر آب مشک وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ تر.عسجدی.نام حافظگر برآید بر زبان کلک دوست از جناب حضرت شاهم بس است این ملتمس.حافظ.
معنی کلمه زبان کلک در فرهنگ فارسی
نوک قلم زبان قلم
جملاتی از کاربرد کلمه زبان کلک
صائب از بس کز زبان کلک شکر ریختی سرمهزار اصفهان را شکرستان کردهای
بیان همیکند اینک به پیش دشمن و دوست زبان کلک تو معنی خوب و بشری را
می گشت هر سخن که به گرد زبان کلک باریکتر ز موی میان بود صبحدم
زبان تیغ بریده شود چو حلق دلیران دران مصاف که گردد زبان کلک تو جاری
ضمیر پاک تو بر ملک فضل گشته امیر زبان کلک تو بر سر ملک گشته امین
بنان در کشف رازی خواهد آورد زبان کلک را دیگر به گفتار
از حیا حرفش نیاید بر زبان کلک ما صفحه را از رشته نظاره گر مسطر کنیم
صائب زبان کلک سخن آفرین ماست امروز شعله ای که درین دودمان بجاست
به ذکر منقبت او زبان کلک تراست از آن سبب دهن کلک عنبرآگین است
تا نفس را راست سازد بلبل آتش زبان کلک صائب می تواند صد غزل انشا کند