زبان کردن. [زَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زبان درازی کردن. ( آنندراج ) ( ارمغان آصفی ج 2 ص 6 ). کنایه از زبان دراز کردن و سخن به درازی گفتن. ( مجموعه مترادفات ص 191 ) : شمعی که پیش روی چو ماه تو برکشند از تیغ گردنش بزنم گر زبان کند .میرخسرو ( از آنندراج ).
معنی کلمه زبان کردن در فرهنگ فارسی
زبان درازیکردن کنایه از زبان دراز کردن و سخن به درازی گفتن
جملاتی از کاربرد کلمه زبان کردن
راز حسن از دم روحالقدس آزرده شود سر هر موی زبان کردن و گفتن ستم است
صبر بر زخم زبان کردن و خامش بودن در ره کعبه دل خار مغیلان باشد
خشم عالمسوز را کوته زبان کردن به حلم آتش سوزنده را بر خود گلستان کردن است
شکوه از زخم زبان کردن مردم سبکی است قلعه آهنی از گوش گران کن خود را
با رقیب سخت دل زخم زبان کردن چه سود چون ازین سوهان نیفتد رخنه در فولاد او