زبان درازی. [ زَ دِ ] ( حامص مرکب ) کار زبان دراز است. ( فرهنگ نظام ). گستاخی. شکایت. ( ناظم الاطباء ). خروج از حد ادب در سخن. گستاخی در گفتار. گفتار بیرون از حد ادب. بذائت لسان. ذربت سلاطت. رجوع به زبان دراز و زبان درازی کردن شود. || پرحرفی و زیاد گویی. ( ناظم الاطباء ). کثرت کلام. اطاله لسان. - زبان درازی قلم ؛ از اوصاف قلم است. رجوع به زبان شود.
معنی کلمه زبان درازی در فرهنگ عمید
زبان دراز بودن، گستاخی در گفتار.
معنی کلمه زبان درازی در فرهنگ فارسی
عمل و کیفیت زبان دراز گستاخی شکایت پر حرفی و زیاده گویی
جملاتی از کاربرد کلمه زبان درازی
زیاد از آنچه ببایست، گفتم و دائم که جز ضرر، ثمری زین زبان درازی نیست
از دستت ای قلم من خواهم به جان رسیدن از تو زبان درازی و ز من زبان بریدن
در مدح تو چو سوسن کردم زبان درازی گر می کشی تو دانی مدح رخت ز جان کرد
نیام دعوی شمشیر را کند کوتاه زبان درازی منصور دار می خواهد
شمع را زان زبان برند که او عادتش جز زبان درازی نیست
سوسن سخن بنفشه با موی تو گفت آن به که دگر زبان درازی نکند
ای نخل جوان درین چمن با گل و خار چون سبزه مکن زبان درازی زنهار
تو کودکی به بزرگان زبان درازی بس به صید شیردلان قصد شاهبازی بس
دگر خموش شوم، کز زبان درازی خویش چو مهر دست ندامت زند به سر آتش
نه کارگر است چاره سازی با تو نه درگیرد زبان درازی با تو