معنی کلمه روج در لغت نامه دهخدا
به شهر ری به منبر بر یکی روج
همی گت واعظک زین هرزه لایی
که هفت اعضای مردم روج محشر
دهد بر کرده های خود گوایی
زنی بر عانه میزد دست و میگت
بسی ژاژا که ته آن روج خایی.بندار رازی ( از آنندراج ).و رجوع به روز و روچ شود. || غوره. انگور نارس. ( ناظم الاطباء ) ( از اشتینگاس ). و رجوع به روچه شود. || به هندی نیله گاو را گویند که گاو کوهی باشد. ( برهان قاطع ). نیله گاو. ( یادداشت مؤلف ). بز کوهی سپیدپای. ( از اشتینگاس ).
روج. [ رَ ] ( ع مص ) زود انجام گرفتن کاری. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || رایج بودن متاع. رواج. ( از المنجد ). در اقرب الموارد به این معنی تنها رواج آمده. روایی. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). || در هم آمیختن بادها چنانکه دانسته نشود از کجا می آیند. ( از المنجد ). || ( اِمص ، اِ ) فر و شکوه و مرتبه بلند. ( لغت محلی شوشتر ). || کنایه از زرق و برق. || تلاطم رودخانه و دریا. || شدت برف و باران و رعد. ( لغت محلی شوشتر ).
روج. ( اِخ ) ناحیه ای است از نواحی حلب که بین حلب و معرة واقع است. ( از معجم البلدان ).