رمنده. [ رَ م َ دَ / دِ ] ( نف ) رم کننده. آنچه یا آنکه خوی رمیدن دارد. جانور رموک : اوابد؛رمندگان. ( ربنجنی ). رجوع به رمیدن شود : رمنده ددان را همه بنگرید سیه گوش و یوز از میان برگزید.فردوسی.
معنی کلمه رمنده در فرهنگ عمید
آن که می ترسد و می گریزد، رم کننده.
معنی کلمه رمنده در فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آنکه رم کند کسی که بترسد و بگریزد . ۲ - آنکه به سبب نفرت احتراز کند .
جملاتی از کاربرد کلمه رمنده
ز شاخ خویش سمن تافت چو ستاره روز ز باغ همچو شب از روز شد رمنده غراب
ز نازِ هنرمند ترکانهوَش رمنده نشد دولتِ نازکش
بوده سگ رمنده و اکنون به بخت من شیرک شده است و گرگک و از هر دو بدترک
غرمی رمنده بود مرا طبع و این شگفت کاندر بسیط مهر تو به آسودگی چرید
مجنون که بود قافله سالار وحشیان هرگز نداشت ا زتو غزالی رمنده تر
گرد ایشان رمنده کرد مرا از سر خان و مان و نعمت و ناز
همی گشت گرد یکی کوهسار چماننده یوز و رمنده شکار
چنین مردمانی ز مردم بری رمنده ز مردم چو دیو و پری
جهنده از بر پیکان چو مرغ از مضراب رمنده از دم خنجر چو گوی از محجن