معنی کلمه خان و مان در لغت نامه دهخدا
ز بیشه ببردم ترا ناگهان
گریزان از ایران و از خان و مان.فردوسی.فرستاد و گفتار دید این زمان
اباجهن خرم سوی خان و مان.فردوسی.ستیزه بجایی رساند سخن
که ویران کند خان و مان کهن.فردوسی.مرا دونان ز خان و مان براندند
گروهی از نماز خویش ساهون.ناصرخسرو.چون ستد زو نان بگفت ای مستعان
خوش بخان و مان خود بازش رسان.مولوی.چون ببیند سیم و زر آن بینوا
بهر زر گردد ز خان و مان جدا.مولوی. || اهل خانه. ( صحاح الفرس ). دودمان. خانواده :
ز خان و مان و قرابت بغربت افتادم.ابوالعباس.جلب کشی همه خان و مانت پرجلب است
بلی جلب کش و کرده بکودکی جلبی.عسجدی.خان و مان و پسر و مردمش همه در سر خوارزم شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 478 ). و جز خشنودی و آبادانی خان و مان تو نخواهیم. ( تاریخ بخارای نرشخی ص 103 ).
برده ازآنسوی عدم رخت و تخت
مانده از این سوی جهان خان و مان.خاقانی.گرین بیگانه ای کردی نه فرزند
ببردی خان و مانش را خداوند.نظامی.گفت خان و مان من احسان تست
همچو کافر جنتم زندان تست.مولوی. || خانه. ( صحاح الفرس ) :
من همچو نبی به غارم و تو
چون دشمن او بخان و مانی.ناصرخسرو.و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. ( فارسنامه ابن بلخی ص 103 ).
من بشهرستان عزلت خان و مان آورده ام.خاقانی.اولین برج از فلک صفر است چون تو بهر فقر
اولین پایه گرفتی صفر بهتر خان و مان.خاقانی.آواره ز خان و مان چنانم
کز کوی بخانه ره ندانم.نظامی.بس عاشق سرگردان از عشق تو بر لب جان
آواره ز خان و مان در کوی تو می بینم.عطار.