راست کرده. [ ک َ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) اصلاح کرده. سر و صورت داده شده. سر و سامان بخشیده : تباه کرده هرکس همی شود بتو راست مباد کس که کند راست کرده ٔتو تباه.فرخی.نه برکشیده او را فلک فرو فکند نه راست کرده او را کند زمانه تباه.فرخی.رجوع به راست کردن شود.
معنی کلمه راست کرده در فرهنگ فارسی
اصطلاح کرده سر و صورت داشته شده .
جملاتی از کاربرد کلمه راست کرده
همه ساز ره راست کرده ست اوی به زاول نمانده ست خود رنگ و بوی
از تیغ کج به گردن شیران نهاده طوق وز تیر راست کرده دل دام و دد فگار
کار دنیا و دین امام رییس به قلم راست کرده همچو قلم
این دفتر سال بر ماه و سال پارسی کرده همیآید از بهر آسانی و خوبی تقدیر؛ و او را نیز تقویم خوانند. زیرا که هرچ برابر هر روزی نهادهاست اندرو همه راست کرده و درست است…
قدی به کینه من راست کرده گویی یافت زبونتر از همه گردون کجپلاس مرا
تباه کرده هر کس همی شود به تو راست مباد کس که کند راست کرده تو تباه
ز جان آیم به استقبال تیرت که بر من راست کرده در کمینی
هر تیر کز اشارت تو راست کرده چشم آن تیر راست کرده مرا بر جگر زده
گل ورق راست کرده از شبنم مهره آن ورق همه گهر است
نه بر کشیده او را فلک فرو فکند نه راست کرده او را کند زمانه تباه
به خود راست کرده نهنکال باز که چون مست گردد یل سرفراز