دامن افشاندن

معنی کلمه دامن افشاندن در لغت نامه دهخدا

دامن افشاندن. [ م َ اَ دَ ] ( مص مرکب ) تکان دادن دامن. جنبان ساختن دامن ازجوانب. بحرکت درآوردن دامن در سویهای مختلف. دامن فشاندن. رجوع به دامن فشاندن شود. || دست کشیدن. از دست نهادن. دامان فشاندن. رها کردن. پشت پازدن. ترک گفتن. ول کردن. سر دادن. اعراض کردن. خویشتن را دور داشتن. نمودن که آنرا نخواهم :
همچو گل بر چمن از باد میفشان دامن
زانکه در پای تو دارم سر جان افشانی.حافظ. || غرور و ناز کردن. ( غیاث ). || کنایه از غیظ معشوق و برخاستن اوست از مجلس. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). || گذشتن از چیزهای نیکو و از دنیا گذشتن. ( لغت محلی شوشتر ).
- دامن افشاندن از... ؛ خویشتن را دور داشتن از.( بهار عجم ) :
هرآنکس که او دختر شاه خواند
ز گیتیش دامن بباید فشاند.فردوسی.حق از بهر باطل نشاید نهفت
از آن جمله دامن بیفشاند و گفت.سعدی.اهل بایستی که جان افشاندمی
دامن از اهل جهان افشاندمی.خاقانی.- دامن برافشاندن از، دامن برفشاندن از... ؛ ترک گفتن. ( آنندراج ). ول کردن. ترک دادن و اعراض کردن. ( برهان ).
- || سفر کردن و کوچ نمودن. ( برهان ). ونیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 18 و 90 و 298شود.

معنی کلمه دامن افشاندن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - سیاحت کردن سفر کردن جلای وطن کردن ۲ - ترک کردن اعراض کردن .

جملاتی از کاربرد کلمه دامن افشاندن

بر گهر گرد یتیمی آبروی عزت است از غبار هستی ما دامن افشاندن نداشت
صدا بر ششجهت‌می‌پیچد ازیک دامن افشاندن جهان صید کمند وحشیی‌ کز خویش رم دارد
آه بی‌اختیار از سر درد دامن افشاندن است دل‌ها را
دست شستن نیست چندان کاری از موج سراب دامن افشاندن به دنیا از قصور همت است
به شمع آگهی یک بار نتوان دامن افشاندن که غفلت نیز چندی گرم دارد جای خوابیده
چو شد نزدیک از گرد تکاپوی غبار دامن افشاندن ز آنسوی
سر همّت فشانیی که بجاست دامن افشاندن از دنی دنیاست