دامن در
معنی کلمه دامن در در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه دامن در
خضرا دمنی و خضر دامن در ساز چو آب خضر با من
بهار از خاک شبنم میخرد گل پاکی دامن در اقلیم نگاه حیرتآرایی که من دانم
ز بی دردی پر و بال طلب از کار می ماند ز پای خفته دامن در ته دیوار می ماند
کشیدم محنتش عمری و دامن در کشید از من جزای آن چه با من میکند خواهد کشید آخر
نثار باغ را گردون، به دامن در همی بخشد گل اندر کله زمرد ز خجلت رخ همی پوشد
وادی چاک که از جیب بود تا دامن در ره شوق تو یک مرحلهٔ دست من است
چو گل ز دست تو جیب دریدهای دارم چو لاله دامن در خون کشیدهای دارم
سوز باید در بهای پیرهن تا با مشام بوی دلبر یابد آن لبریز دامن در بکا
آن دوست که عهد دوستداری بشکست میرفت و منش گرفته دامن در دست
کرده ظفرمسکن در مسکنش بسته وفا دامن در دامنش