معنی کلمه خردله در لغت نامه دهخدا
خردلة. [ خ َ دَ ل َ ] ( ع اِ ) یک دانه خردل یا خردله. ( آنندراج ). بهندی آن را رائی نامند. ( از غیاث اللغات ).یک سپندان. ( یادداشت بخط مؤلف ). || مأخوذ از تازی ، چیز اندک. ( یادداشت مؤلف ) :
با عمل مر علم دین را راست دار
آن از این کمتر مکن یک خردله.ناصرخسرو.خردول و خر بغائی و نی عقل ونی خرد
اندر سرت بخردله او بخربقه.سوزنی.میازار عامی بیک خردله
که سلطان شبانست و عامی گله. سعدی ( بوستان ).