خام می

معنی کلمه خام می در لغت نامه دهخدا

خام می. [ م َ / م ِ ] ( اِ مرکب ) می ناپخته :
حافظ مرید خام می است ای صبا برو
وز بنده بندگی برسان شیخ خام ( شیخ جام ) را.حافظ.

معنی کلمه خام می در فرهنگ فارسی

می ناپخته

جملاتی از کاربرد کلمه خام می

همان قدمی کشد چون سبزه از آب روان صائب ز دل چندان که نقش آرزوی خام می شویم
با سخایت چو پخته شد کارم آرزوهای خام می خواهم
گو مزن در پیش ما منصور لاف پختگی میوه تا بر شاخ باشد خام می دانیم ما
ای پخته نگشته از آتش عقل امید تو بس خام می نماید
آفتی وام می توانم کرد کار دل خام می توانم کرد
بازی ما گرچه اول خام می آید به چشم در عقب دارد تماشاهای رنگین، نرد ما
این نونهال ها ثمر خام می دهند دل تشنه ایم میوه نخل کهن چه شد؟
پختگان را گرچه افکنده است آتش درجگر طبع صائب فکر خود را خام می داندهنوز
اگر خورشید تابان پخته می سازد ثمرها را زروی آتشین چون آرزوها خام می گردد؟
به دست آرزو دادم عنان دل، ندانستم که این گلگون سرکش از دویدن خام می گردد