دل شکن

معنی کلمه دل شکن در لغت نامه دهخدا

دل شکن. [ دِ ش ِ ک َ ] ( نف مرکب ) دلشکن. دل شکننده. شکننده دل. هر چیز که حزن و اندوه آورد. ( ناظم الاطباء ) :
یکی کار پیش آمدم دل شکن
که نتوان ستودنش بر انجمن.فردوسی.ز طومار آن نامه دل شکن
چو طومار پیچید برخویشتن.نظامی.زین واقعه چرخ دل شکن را
هم خسته دل و فکار بینید.نظامی. || آنکه دل دیگران شکند. آنکه عاشق یا زیردستان را به گفتار یا کردار رنجاند. قلب شکن :
نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه زلف
دلبَر و دل شکن و دل شکر و دل گسل است.فرخی.همیشه دل به دست از بهر یار دل شکن دارم
ندارد در جهان کس این دل و دستی که من دارم.غنی ( از آنندراج ).

معنی کلمه دل شکن در فرهنگ عمید

دل شکننده، آن که دل دیگری را بشکند و او را ناامید و آزرده سازد.

معنی کلمه دل شکن در فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه دل دیکران را میشکند دلشکن .

جملاتی از کاربرد کلمه دل شکن

ز طومار آن نامهٔ دل شکن چو طومار پیچید بر خویشتن
دوش تا صبح به هر کوچه منادی ‌کردم زان سر زلف‌ که هم دلبر و هم دل شکن است
بدو داد آن نامه دل شکن دبیرش برو خواند آن انجمن
هیهات گر بخواهی کز گه ترنج سازی در دل شکن که آن را جز تو کسی نبوید
اکنون که بی‌وفایی یارت درست شد در دل شکن امید که پیمان شکست یار
یکی را دل شکن کردی یکی را دل گران کردی یکی را دل سپر کردی یکی را جان ستان کردی
به گیتی جفاکاره و دل شکن که بینی که بد گشت با انجمن
چون ز تو دل شکسته گشت مجیر بر دلش زخم دل شکن چه زنی؟
همه دم خم و همه دل شکن همه رویش ابرو همه تن دهن
تاوان دل عطا بکن ای دل شکن که ما از دفتر معامله این باب شسته ایم