معنی کلمه دل شکن در لغت نامه دهخدا
یکی کار پیش آمدم دل شکن
که نتوان ستودنش بر انجمن.فردوسی.ز طومار آن نامه دل شکن
چو طومار پیچید برخویشتن.نظامی.زین واقعه چرخ دل شکن را
هم خسته دل و فکار بینید.نظامی. || آنکه دل دیگران شکند. آنکه عاشق یا زیردستان را به گفتار یا کردار رنجاند. قلب شکن :
نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه زلف
دلبَر و دل شکن و دل شکر و دل گسل است.فرخی.همیشه دل به دست از بهر یار دل شکن دارم
ندارد در جهان کس این دل و دستی که من دارم.غنی ( از آنندراج ).