معنی کلمه خلفک در دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
خلف (۱۲۷ بار)ک (۱۴۷۸ بار)
(بر وزن فلس) پس. پشت سر. راغب گوید: خلف ضدّ قدّام است امروز پیکر تو را نجات میدهیم و از آب بیرون میافکنیم تا از برای کسانی که از پس تواند عبرتی باشی رجوع شود به «فرعون» خلف در این آیه و غیره به معنی پس و پشت سر است. در تمام مشتقّات آن این به معنی ملحوظ میباشد. ایضاً خلف (بر وزن فلس) وصف است به معنی جانشین بد و آخر مانده بد، مثل ، ابن اثیر در نهایه میگوید: خلف به تحریک و سکون هر کسی است که پس از رفتن دیگری در آید لیکن به فتح اوّل و دوّم در جانشین بد به کار میرود گویند خلف صدق و خلف سوء قول طبرسی و راغب نظیر قول نهایه میباشد. * خلف: (بر وزن قفل) به معنی مخالفت در وعده و وفا نکردن و به آن است و فعل آن همه از باب افعال بکار رفته مثل و نحو . * خِلْفَة: بکسر اوّل و سکون ثانی در جائی گفته میشود که یکی از پی دیگری در آید (مفردات) مثل او کسی است که شب و روز را پی هم قرار داده برای کسی که متذّکر باشد یا شکر گذارد در اقرب گوید: اسم است از جانشین گذاشتن یا جانشین شدن در مجمع نقل شده: شب خلفه روز و روز خلفه شب است زیرا یکی از آن دیگری جانشین میشود: * خلاف: مصدر باب مفاعله به معنی مخالفت و ناسازگاری است و به گمان ابوعبیده به معنی بعد (پس) است باز گذاشتگان به قعودشان بر خلاف رسول خدا شاد شدند آنگاه در مخالفت تو جز اندکی توقّف نمیکنند. بنابر قول ابوعبیده معنی آن در هر دو آیه پس است یعنی از پس تو جز اندکی نمانند هکذا آیه اوّل. * قطع از خلاف آن است که مثلاً دست راست را با پای چپ و یا بالعکس ببرند این سخن فرعون است نسبت به ساحران که به موسی ایمان آورند در سوره طه:71 - شعراء:49 نیز آمده است. * خالف: به معنی مانده مثل ترک شده است (مفردات) بنشینید با بازماندگان. (مثل زنان و اطفال که میمانند و به جهاد بیرون نمیشوند). * خافه: به معنی عمد آخر خیمه است و گاهی از زنان به مناسبت ماندن در خانه و خارج نشدن به جنگ خوالف تعبی میکنند (مفردات) راضی شدند که با زنان باز مانده، باشند طبرسی از زجاج نقل میکند: زنان را خوالف گویند به علّت تخلّف از جهاد ولی جایز است که جمع خالفه باشد و در مردان استعمال شود خالف و خالفه آنست که نانجیب باشد در دو محل جمع فاعل فواعل آمده مثل فارس فوارس و هالک هوالک. معنی آیه به عقیده طبرسی آنست: راضی شدند این که با زنان و اطفال و مریضان و بازنشستگان باشند. خوالف فقط دو بار در قرآن آمده است. * مخلّف: (به صیغه مفعول) کسی است که ترک شده و باز گذاشته شود باز گذاشتگان از اعراب بادیه نشین خواهند گفت که: اموال و اهل، ما را از خروج به جهاد مشغول کردند. ، . * خلیفه به معنی نائب و جانشین است در مفردات و اقرب میگوید: خلافت نیابت از غیر است در اثر غیبت منوب عنه و یا برای مرگش و یا برای عاجز بودنش و یا برای شرافت نائب و از این قبیل است که خداوند اولیاء خویش را در ارض خلفه کرده یعنی برای شرافت اولیاء مثل . راغب میگوید: خلائف جمع خلیفه و خلفاء جمع خلیف است مثل «جَعَلَکُمْ خُلَفا مِنْ بَعْدِ قِوْمِ نُوْحٍ» ناگفته نماند این سخن بنابر قاعده جمع است و گرنه مؤنث و مذّکر در آن حساب نیست درباره حضرت داود آمده در اقرب الموارد میگوید: خلفاء و خلائف هر دو جمع خلیفه است. خلفاء مذکّر است گویند: «ثلاثة خلفا» ولی در خلائف تذکیر و تأنیث هر دو جایز است گفته میشود: «ثلاثة خلائف و ثلث خلائف» و هر دو (خلائف و خلفاء) لغت فصیحاند شاهد قول اقرب آنست که هر دو در قران مجید آمده است. * اختلاف و ناسازگاری آنست که هر یک راهی غیر از راه دیگری بگیرد در فعل یا در قول و چون اختلاف در قول گاهی منّجر به تنازع میشود لذا اختلاف به معنی نزاع و مجادله میآید به طور استعاره (مفردات) اقرب میگوید اختلاف ضدّ اتّفاق است ، . اختلاف شب و روز: پی در پی هم بودن آن دو است این جمله پنج بار در قرآن مجید آمده است. * استخلاف: جانشین گذاشتن است و معنی طلب در آن ملحوظ است اگر بخواهد شما را میبرد و از پس شما آنکه بخواهد جانشین میکند. یشر خلیفةاللّه است . در آیه شریفه صحبت از یک نفر نیست وگرنه در جواب خدا ملائکه نمیگفتند «مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِکُ الدِّماءَ» فساد و سفک دماء در صورت کثرت انسان تحقّقپذیر است در المیزان گفته: خلافت بر آدم علیه السلام منحصر نیست بلکه اولادش نیز در آن شریک اند بی آنکه اختصاصی در بین باشد و مراد از تعلیم اسماء ودیعه گذاشتن این علم در انسان بطوریکه آثار آن تدریجاًو دائماً از انسان ظاهر میشود. در المنارج 1 ص 258 میگوید: ظاهر (واللّه اعلم) آن است که مراد از خلیفه آدم و مجموع ذریّة الوست. و در ص :260 میگوید: انسان ضعیف خلق شده ولی دارای حسّ و شعور است و با آن دو در کائنات تصرّف میکند و آنها را زیر سلطه خود میکشد لذا دارای این همه اختراعات عجیبه شده و در آینده یه جائی خواهد رسید که نمیتوان حساب کرد. از حیث استعداد ئ آرزو و علم و عمل غیر محدود است. خداوند این مواهب را به او داده تا بواسطه او اسرار خلقت آشکار گردد. خدا او را با این مواهب خلیفه و جانشین خود در زمین قرار داده و او عجائب صنع خدا و اسرار خلقت خدا و بدایع حکمت او را آشکار میسازد (خلاصه سخن المنار). توضیح سخن آن است که خداوند دارای اسماء حسنی و صفات علیاست و بشر در تمامی آنها خلیفه و جانشین خدا در زمین است و در تمام شئون خویش کارهای خدا را حکایت میکند و مظهر اسماء و صفات حق است النهایه کمال و اتمّ آن صفات در خداست و به انسان مقداری از آنها عطا شده است و این خلافت شامل تمام انسان استاعمّ از نیک و بد، مؤمن و کافر، بدکار و نیکوکار. مثلا خالق، رازق، علیم، قادر، غفور، سمیع، بصیر، رحیم، حکیم، غفور و... از اسماء حق تعالی است. بشر در تمام این صفات و اسماء جانشین خداست. خدا همه را خلق کرده بشر نیز مثلا ساختمان، کارخانه و غیرهرا خلق میکند و باقدرت خدا دادی آنها را به وجود میآورد، و به اولاد خود روزی فراهم میآورد،داناست، قدرت دارد، میشنود،میبیند، مهربان، محکم کار، چاره ساز و مدبّر است. اینها همه جانشینی از حضرت از حضرت حق تعالی است. علی هذا درباره امامان و مخصوصاً درباره امیر المؤمنین علیه السلام مثلا میخوانیم که: مظهر صفات حق اند یعنی در اظهار صفات خدا از دیگران مافوق اند و اگر گفتیم: علی علیه السلام یداللّه است یعنی او مانند خدا و به جانشینی خدا قوی و کارساز و نجات دهنده است گرچه میشود گفت انسانها همه یداللّهاند ولی نه مثل آنحضرت و خلاصه آنکه: بشر خدا صفت است و جانشین خداست. اصل نیروها و صفات که بشر داراست از خدا میباشد منتهی بد کاران جانشینان خوب اند. ، منظور به احتمال قوی خلیفةاللّه بودن انسان است و کافر نیز خلیفة اللّه بودن انسان است و کافر نیز خلیفه خداست امّا کفر او در پیش خدا رسوایش خواهد کرد. ولی در آیاتی مثل ، ظاهراً جانشین شدن از گذشتگان است نه خلیفةاللّه بودن همچنین است آیه 84 اعراف ولی شاید منظور از آیه 74 یونس و 62 نمل خلیهة اللّه بودن باشد. در خاتمه نا گفته نماند معنای خلیفة اللّه بودن آن است که بشر در آینده از حیث صنعت و کار و عمل هر چه بیشتر خدا صفت خواهد بود و مظهر بیشتر آن در زندگی بهشتی است که انسان با اراده کار خواهد کرد و این مطلب را در کتاب معاد از نظر قرآن و علم توضیح دادهام باید منتظر ترقیّات عجیب بشر در دنیا بود که این موجود مرموز و خلیفة اللّه چه کارهائی انجام خواهد داد و ظهور آن کارها دلیل خلیفة اللّه و مظهر صفات حق بودن است و در عین حال معرّف کمال قدرت خداست. بخ نظر میآید مراد از این خلافت، خلافت حکومت و قضاوت است و آن اخصّ از خلافت سابق است که درباره انسان گفته شد زیرا جانشینی داود فقط در بعضی از اسماء حسنی بود. المیزان آن را کصداق خلافت سابق گرفته و میگوید: به آیه منطبق خلافت داود است. بعضی گفتهاند: مراد جانشین بودن از پیامبران سابق است ولی آن خلافت ظاهر آیه است. اختلاف ممدوح و مذموم * . این دو ایه از چند جهت قابل بررسی است: 1- مراد از «مختلفین» اختلاف در دین است یا اختلاف در سلائق، سنن، ذوقیّات، آداب، مقاصد، اعمال و غیره؟. 2- «اِلّا مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» استثنا است از جمله «لا یِزالونَ مُخّتَلِفینَ» یا از معنی لازم آن؟. 3- مشارالیه «لِذلِکَ» رحمت است یا اختلاف که هر دو از کلام سابق مستفاداند به عبارت دیگر مراد آن است که خدا مردم را برای اختلاف آفریده یا رحمت؟ و یا مشارالیه آن مضمون کلام سابق است که هم اختلاف و هم رحمت بوده باشد. 4- آیا مراد از «لَجَعَلَ النّاسَ...» جعل اجباری است یا اختیاری؟. راجع به مطلب اوّل میشود گفت: با ملاحظه آیات دیگر مراد از اختلاف، اختلاف در دین است چنانکه فرموده: آیه روشن است در اینکه مراد از امّت واحده امّتی است که دارای یک دین و یک آئین باشد. ولی در آیه 93 نحل و 8 شوری ظاهراً مراد اتحاد در نیکوکاری است. علی هذا مراد از «لَجَعَلَ النّاسَ» جعل اجباری است و چون خدا جعل اجباری را نخواسته و میخواهد مردم به اختیار خویش دین حقّ را بپذیرند لذا پیوسشته در دین اختلاف خواهند داشت «وَلا یَزالُونَ مُخْتَلِفینَ». اختلاف در دین اگر از روی طلب واقع و تحرّی حقیقت باشد قهراً در پیشگاه خدا عذر موجّه است ولی در اینصورت اختلاف در اصول اصلا یا به وجود نمیآید و یا خیلی کم و جزئی خواهد بود که اگر طالبان در طلب حقیقت باشند با کمترین تلاش و تفکّر حقّ روشن خواهد شد. امّا اگر اختلاف از روی عناد و لجاجت باشد پیش خدا موجب مسئولیّت و عذاب خواهد بود و نوعاً اختلافات دینی در اثر لجاجت و اختلاف عمدی است پس از روشن شدن واقع. چنانکه فرموده: و نیز فرموده: و ایضاً فرموده: و ایضاً فرموده: ایضاً - - . چنانکه میبینیم در این آیات اختلاف عمدی و از روی علم و موجب آن عناد میباشد نه مخفی ماندن حقیقت، این اختلاف مبغوض خداست و در مقام بر کندن آن دعوت به اتّفاق کرده و فرموده: ، . و امّا اختلاف در سنن، آداب، روحیات، سلائق و غیره از ضرورت عالم و مورد تصدیق قرآن است و در غیر آن صورت دنیا پیشرفت و ترقّی نمیکرد ولی چنانکه گفته شد این اختلاف مورد نظر آیه ما نحن فیه نیست. راجع به مطلب دوّم: بنابر آنچه گذشت «اِلّا مَنْرَحِمَ رَبُّکَ» استثنا است از «مُخْتَلِفینَ»یعنی مگر آن کسی که خدایت رحم کند تابع حقّ باشد و لختلاف نکند. در این صورت «مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» مصداق همان «فَهَدَی اللّهُ الَّذینِ آمَنُوا» خواهد بود که در آیه آمده است. راجع به مطلب سوّم: بنا بر تحقیق به مطلب سوّم: بنا بر تحقیق فوق «لِذلِکَ» راجع به رحمت است نه به اختلاف که اختلاف دینی مورد رضای خدا نیست و علّت خلقت نمیتواند باشد. رجوع اشاره به «مُخْتَلِفینَ» در صورتی صحیح بود مه مراد از اختلاف، اختلاف سلائق و روحیّات باشد که عامل مهم پیشرفت بشر است . و اینکه رحمت مؤنث است در آن صورت لازم بود «لِتِلْکَ خَلَقَهُمْ» گفته شود باید دانست رحمت مؤنث حقیقی نیست لذا آمده ، و نه فرموده: «هذاه قرینة».