خیره سر

معنی کلمه خیره سر در لغت نامه دهخدا

خیره سر. [ رَ / رِ س َ ] ( ص مرکب ) بیهوده گرد. بوالهوس. || سرکش. ( غیاث اللغات ). لجوج. ستهنده. عنود. یک دنده. گستاخ. بیشرم. لجاجت کننده. پندناپذیر. ( یادداشت مؤلف ) :
به خیره سر شمرد سیر خورده گرسنه را
چنانکه درد کسان بر دگر کسی خوارست.رودکی.پس آنگه چنین گفت با کوهزاد
که ای دزد خیره سر بدنژاد.فردوسی.بدو گفت شاه ای بد خیره سر
چرا آمده ستی بدین بوم و بر.فردوسی.همش خیره سر دید و هم بدگمان
بدشنام بگشاد خسرو زبان.فردوسی.گروهی آنکه ندانند باز سیم از سرب
همه دروغزن و خربطند و خیره سرند.قریع الدهر.دژم گفتش افریقی جنگجوی
که رو خیره سر پهلوان را بگوی.اسدی ( گرشاسبنامه ).گفت موسی های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی.مولوی.باز بر زن جاهلان غالب شوند
زانکه ایشان تند و بس خیره سرند.مولوی.زود باشد که خیره سر بینی
بدو پای اوفتاده اندر بند.سعدی ( گلستان ).که ای خیره سر چند پویی پیم
ندانی که من مرغ دامت نیم.سعدی ( بوستان ).وین شکم خیره سر پیچ پیچ
صبر ندارد که بسازد بهیچ.سعدی ( گلستان ). || پریشان. ( غیاث اللغات ). احمق. ابله. بی عقل. غلطکار. ( ناظم الاطباء ). متحیر. گیج. دنگ. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چنین گفت پس کای گرامی دبیر
تو کاری چنین بر دل آسان مگیر
شهنشاه ما خیره سر شد بدان
که خلعت فرستادش از دوکدان.فردوسی.پدر کشته و کشته چندان پسر
بماند اندر آن درد و غم خیره سر.فردوسی.چون ماهی شیم کی خورد غوطه چغوک
کی دارد جغد خیره سر لحن چکوک.لبیبی.سپهدار از اندیشه شد خیره سر
همی گفت این بخش یزدان نگر.اسدی.بهو ماند بیچاره و خیره سر
شدش خیره گیتی ز دل تیره تر.اسدی.

معنی کلمه خیره سر در فرهنگ عمید

خودسر، لج باز، و گستاخ: زود باشد که خیره سر بینی / به دو پای اوفتاده اندر بند (سعدی: ۱۵۷ ).

معنی کلمه خیره سر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - گستاخ خود سر لجوج . ۲ - بی پروا . ۳ - احمق ابله . ۴ - پریشان آشفته .

جملاتی از کاربرد کلمه خیره سر

وان که بر سر نهد افسر نه به‌ دستوری تو سر آن خیره سر اندر خور افسار بود
«برای ساختن آن زمان که بتوانم در پناه آن، نیرو و دلداری بیابم همین بسنده بود که هر زمان فرضی را در گذشته برانگیزم و عاشقانه تصویر کنم… دیدم که با رد زمان خیره سر باید اثبات می‌کردم که سلطان جان و روان وجود دارد و شکست ناپذیر است. با درک این نکته نقشه من به سوی تجلی ناکجاآباد، به تخیلی که در آینده افکنده شده باشد، تغییر جهت داد. چه سراسیمه شدم وقتی که ایالت کاستالیا سر برآورد. نیازی نبود که در اندیشه جان بگیرد یا ساخته شود. بی آنکه خود بدانم از مدتی پیش درون من شکل گرفته بود. پس آن بست را که دنبالش می‌گشتم یافته بودم. کاستالیا را باید مفهومی بری از زمان درک کرد که واقعیت درونی خود را واجد است و هدف آن نشان دادن امکان زندگی روان است».
از جمله کارها که جنایت شمرده اند کار دگر نماند که این خیره سر نکرد
همش خیره سر دید هم بدگمان بدشنام بگشاد خسرو زبان
ذره ذره شود زمین و فلک خیره سر گردد از نهیب ملک
در سایۀ وی ایمنم از دیو خیره سر کز پاس اوست جوشن و برکستوان من
سپهر خیره سر را تاب آن نیست زمین خاکست ، آخر آسمان نیست
غمی شد ز ترکش چو تیرش نماند ز لشکر یکی خیره سر را بخواند
که آمد یکی خیره سر اژدها کزو شیر جنگی نیابد رها
با این نگه خیره سر راه چه گیرم آن را که خیال نگه، افروخته دارد
ای بشر خیره سر خودپرست چند دهی رسم معیت ز دست