معنی کلمه دست پیمان در لغت نامه دهخدا
مر او را ز بهر نریمان بخواست
همه دست پیمان او کرد راست.اسدی.آمد عروس ملک بدست ظفر برون
دادیش دست پیمان کردیش شوهری.خالدبن ولید.چون عروس بلاغت را خطبه کردی [ شهید بلخی ] بی دست پیمان ، دست به پیمان او دادی. ( لباب الالباب ). نکاح کنیزک بی رضای مالک روا نبود زود دست پیمان حاصل کن و دمادم من بیا. ( معارف بهاء ولد ج 1 ص 156 ). برخیز بازرو تا وقت شدن دست پیمان حاصل می کن. ( معارف بهاء ولد ج 1 ص 132 ). به عشق راغب نمی شوی و دست پیمان حاصل نمی کنی. ( معارف بهاء ولد ج 1 ص 198 ). عقد طلبی بستند او را و ازپی دست پیمان آن گردان کردند. ( معارف بهاء ولد ج 1 ص 230 ). اگر صدقی داری به حال حوریان چگونه شب خفتن روا داری و دست پیمان حاصل نکنی بی رغبتی. ( معارف بهاء ولدج 1 ص 254 ).
چون به جد تزویج دختر گشت فاش
دست پیمان و نشانی و قماش.مولوی.دخترم را صدوپنجاه هزار دینار دست پیمان است هرکه این را بدهد دخترم تواند برد. ( بختیارنامه چ وحید ).
که داماد طرب در بزم سامان
بجز خامی ندارد دست پیمان.ناظم هروی ( از آنندراج ).اساقة؛ دست پیمان راندن به سوی عروس. اصداق ؛ دست پیمان نامیدن. ( از منتهی الارب ). تفویض ؛ زن دادن بی دست پیمان. ( صراح ). شَبر؛ حق نکاح و دست پیمان و نکاح. ( منتهی الارب ). || بیعت. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : ان الذین یبایعونک ، آنها که با تو دست پیمان می کردند با خدا دست پیمان می کردند. ( فیه مافیه ). || و بافک اضافه نیز به معنی بیعت است :
سخن گفتند ازین پیمان فراوان
بهم دادند هر دو دست پیمان.