دست تنگی

معنی کلمه دست تنگی در لغت نامه دهخدا

دست تنگی. [ دَ ت َ ] ( حامص مرکب ) صفت و حالت دست تنگ. عسرت. اعسار. ضیق معاش. تنگدستی. درویشی. فقر و مسکنت. سختی معیشت : نقل است که در مرض موت بودی و یکی درآمد و از دست تنگی روزگار شکایت کرد، پیراهن بدو داد. ( تذکرة الاولیاء عطار ). از دهر مخالف به فغان آمده بود و از حلق فراخ و دست تنگی به جان. ( گلستان سعدی ).
- امثال :
دست تنگی سخت تر از جای تنگی است . ( امثال و حکم ). و رجوع به دست تنگ شود.

معنی کلمه دست تنگی در فرهنگ عمید

تنگدستی، تهیدستی، بی چیزی.

معنی کلمه دست تنگی در فرهنگ فارسی

تهیدستی بیچیزی فقر .
صفت و حالت دست تنگ عسرت اعسار

جملاتی از کاربرد کلمه دست تنگی

همسر مردی آزاده وی را گفت: آیا نبینی که زمانی ترا گشادگی حاصل است، یاران ملازمت گردند و زمان دست تنگی رهایت کنند؟
بمن ده، که از دست تنگی رهم بزور زر، از زرد رنگی رهم
هم نشینی سنگین دلان تب جان است و زکوه رای، نصیحت نصیحت خواهان است. اوج بلا دست تنگی و بیشی عیال است. روز ناتوان فرداست، دوست پدر عموی فرزند است.
گه دست تنگی دلی شاد و راد جهان بی‌تن مرد دانا مباد
و گفت: سخت ترین کارها سه است: به وقت دست تنگی سخاوت، و ورع در خلوت و سخن گفتن پیش کسی که از او بترسی.
بیدلی از خویش دست افشانده بود تنگدل از دست تنگی مانده بود
معزولی و خرج و دست تنگی آورد مرا به ژاژ خایی
نی‌نی، ز دست تنگی و بیچارگی چه شک؟ نقصان ما چه رنگ دهد با کمال دوست؟
امیدم ارچه فراخست دست تنگی هست ببین که در کف من آن نگار چون گنجد