دامن فشان. [ م َ ف ِ ] ( نف مرکب ) که دامن افشاند. که دامن فشاند. رجوع به دامن فشاندن و دامن افشاندن شود. || مجازاً فروتن. متواضع : کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار نظر به همت دامن فشان درویشی.صائب. || که ترک گوید. که اعتنا نکند. که دوری کند که اعراض کند. - دامن فشان گردیدن بر ؛ تواضع نمودن. تمکین کردن. فروتنی و خضوع نمودن : اگر نام پیدا کند یا نشان بر آن گفته گردند دامن فشان.نظامی.
معنی کلمه دامن فشان در فرهنگ عمید
=دامن افشان
معنی کلمه دامن فشان در فرهنگ فارسی
که دامن افشاند
جملاتی از کاربرد کلمه دامن فشان
به سرعت جست از جا و روان شد بدان مرد غنی دامن فشان شد
برق فنا کجاست که از مشت خار من دامن فشان گذشت بهاری که داشتم
کف پرآبله ای بیش نیست ابر بهار نظر به همت دامن فشان درویشی
شبی چون جِیب صبح، آبستن نور چو خور دامن فشان بر شمع کافور
خوش آنکه بیتو دامن بر جسم و جان فشانم از خویش گرد هستی دامن فشان فشانم
می رود چون موج از آب گهر دامن فشان دیده ما جای آن سرو خرامان کی شود؟
ز گرد جهت رفت دامن فشان بجایی که آن را ندانم نشان
در بغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست گر لباس هستی دامن فشان داریم ما
بگذرد چون موج از آب زندگی دامن فشان هر که را دل زنده گردد صائب از افکار تو
توانگر زان فقیر آزرده جان شد به کبر از پهلویش دامن فشان شد