جملاتی از کاربرد کلمه خفتم
اگر رفتم طراز دوش بودی چو خفتم خفته در آغوش بودی
گوشه ای خفتم که راهم را سر و پایان نبود لنگر افکندم که کشتی در خور طوفان نبود
شب
دوشینه در سودای او خفتم از آن امروز با تیمار و غم جفتم
تشنه به کنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت
من پار ز تو یک شب با شادی دل خفتم ای کاش مرا امسال آن دولت پارستی
اگر خفتم من خاکی به خاک عشق در کویت بدان شرطی بخفتم من که با عشق تو برخیزم
باز رستم من ز تشویش و عذاب دوش خوش خفتم در آن بیخوف خواب
به آن شبی که به خون دل و جگر خفتم ز قول دشمن بیهوده گوی هرجایی
ای خوش آن شب که به یاد رخ تو می خفتم در دلم بودی و در خواب همان می دیدم
بهر کامی از تو هر دم میرسد صد خفتم هیچ گلبن اینقدر از باغبانخواری ندید