فارغدل. [رِ دِ ] ( ص مرکب ) آسوده دل. آسوده خاطر : چنین روزگار کس یاد نداشت که جهان عروس را مانست و پادشاه محتشم بی منازع و فارغدل میرفت. ( تاریخ بیهقی ). از آنیم در جستن تاج و ترگ که فارغدلیم از شبیخون مرگ.نظامی.نشاید گفت با فارغدلان راز مخالف درنسازد ساز با ساز.نظامی.رجوع به فارغ و فارغ البال شود.
معنی کلمه فارغ دل در فرهنگ عمید
= فارغ البال
معنی کلمه فارغ دل در فرهنگ فارسی
( صفت ) آسوده دل آسوده خاطر .
جملاتی از کاربرد کلمه فارغ دل
سودم ز درد عشق زیانست سربه سر فارغ دل آن نگار ز سود و زیان ماست
و روز سهشنبه سلخ جمادی الأخری نامههای وزیر رسید. نبشته بود که «بنده کارها بجدّ پیش گرفته است و عمّال شهرها را که خوانده بود میآیند و مالها ستده میآید. و حاجب بزرگ و لشکرها بهرات رسیدند. بوسهل علی نائب عارض عرض باستقصا میکند پیش بنده و سیم میدهد. چون کار لشکر ساخته شود و روی بمخالفان آرند، بنده تدبیر راست پیش ایشان نهد و جهد بندگی بجای آورد. امید دارد بفضل ایزد، عزّ ذکره، که مرادها حاصل شود. و بنده را صواب آن مینماید که خداوند بهرات آید، پس از آنکه نوروز بگذرد و تابستان اینجا مقام کند که کارها ساخته است، بحدیث علف و جز آن هیچ دل مشغولی نباشد، تا بنده بمرو رود و حاجب بزرگ با لشکری روی بمخالفان نهد و از همه جوانب قوی دل باشد و این فتنه را بنشانده آید و کار ری و جبال نیز که بپیچیده است راست شود و خداوند فارغ دل گردد.»
یار فارغ دل و آسوده آن پسته ناز شاهدی واله و با دیده بیدار همان
شد گرفتاری ز حد بیرون اجل کو تا شود من ز دل فارغ دل از جان رسته جان از تن خلاص
کرده رفیق فارغ دل از پری وجودم آن لعبت پری رو آن ماه حور زاده
گر جمله جهان قصد به جان تو کنند فارغ دل شو، از آن ما باش و مترس
هست فارغ دل ز احوال خراسان و عراق تا محمد در عراق و در خراسان سنجر ست
سجود خویشتن کن بازدان خود که فارغ دل شوی از نیک و از بد
به طعنه از بر ما غافلان فارغ دل چنان گذشت که بر دشت لاله ژاله گذشت
بقای جاودان دریاب در خود که فارغ دل شوی از نیک و ز بد