صائف

معنی کلمه صائف در لغت نامه دهخدا

صائف. [ ءِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از صوف : کبش صائف ؛ قچقار بسیارپشم. || یوم صائف ؛ روزی گرم. ( منتهی الارب ).
صائف. [ ءِ ] ( اِخ ) ناحیتی از نواحی مدینه است. نصر گوید: موضعی است به حجاز نزدیک ذوطوی. در شعر معن بن اوس آمده است :
فَفَدْفَدُ عبود فخبراءُ صائف
فذوالحفر اقوی منهم ففدافده.
و امیةبن ابی عائذ هذلی گوید :
لمن الدیار بعلی فالاحراص
فالسودتین فمجمع الأبواص
فضهاء اظلم فالنطوف فصائف
فالنمر فالبرقات فالانحاص.( معجم البلدان ).

جملاتی از کاربرد کلمه صائف

خواجه میگفت: «مالی و للدنیا انما مثلی کمثل راکب راح فی‌یوم صائف فنزل و استراح فی ظل شجره ثم رکب و راح». من از کجا و دنیا از کجا؟ من آنم که در مقام سدره هر چ در خزانه غیب جواهر و نفایس ملک و ملکوت بود جمله بر من عرضه کردند بگوشه چشم همت بهیچ چیز باز ننگریستم که «اذیغشی السدره ما یغشی مازاغ البصر و ماطغی» [ بلک نقد وجود نیز در ان قمار خانه که زدم و پرواز کنان از دروازه عدم بآشیان اصلی «اوادنی» باز شدم. شیخ فرماید رضی الله عنه.