معنی کلمه سامانی در لغت نامه دهخدا
گوید کز نسبت سامانی ام.سوزنی.رجوع به سامان ( جد آل سامان ) و سامانیان شود.
سامانی. ( ص نسبی ) قسمی حصیر که به عبادان کنند : و حصارهای سامانی از عبادان خیزد. ( حدود العالم ).
سامانی. ( اِخ ) رجوع به احمدبن اسد و رجوع به تاریخ گزیده شود.
سامانی. ( اِخ ) ابوالحارث. رجوع به همین کلمه و رجوع بتاریخ گزیده شود.
سامانی. ( اِخ ) احمدبن اسماعیل بن احمد. رجوع به همین کلمه و رجوع به تاریخ گزیده شود.
سامانی. ( اِخ ) اسماعیل بن احمد. رجوع به همین کلمه و رجوع به تاریخ گزیده شود.
سامانی. ( اِخ ) الیاس بن احمد برادر اسماعیل سامانی و در سال 293 هَ. ق. والی قزوین بود. رجوع به تاریخ گزیده ص 791 و 794 شود.
سامانی. ( اِخ ) عبدالملک بن نوح بن منصوربن عبدالملک بن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل بن احمدبن اسدبن سامان. بعد از برادر پادشاهی بدو دادند و او مدت هشت ماه و هفده روز پادشاهی کرد. تا سیف الدوله محمود به کین خواستن ابوالحارث ، بجنگ فایق و بکتوزون آمد و ایشان را منهزم گردانید. رجوع به تاریخ گزیده ص 391 و آل سامان شود.
سامانی. ( اِخ ) عبدالملک بن نوح بن نصربن احمدبن اسدبن سامانی. بعد از پدر پادشاه شد و هفت سال و نیم پادشاهی کرد و در میدان گوی باختن در حالت اسب تاختن بیفتاد و بدان درگذشت ، در منتصف شوال سنه خمسین و ثلاثمائة، در عهد او البتکین به امارت خراسان رفت و املاک بی قیاس بر او جمع شد. رجوع به تاریخ گزیده ص 384 و آل سامان شود.
سامانی. ( اِخ ) منصوربن عبدالملک بن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل بن احمدبن اسدبن سامان معروف به «السدید» بعد از پدرش امرا در کار پادشاهی مشورت کردند. تا اینکه منصور را بپادشاهی اختیار کردند. امیر پانزده سال حکومت کرد. و از منتصف شوال سنه خمس و ستین و ثلاثمائة درگذشت. رجوع به تاریخ گزیده ص 384 ببعد و آل سامان شود.
سامانی. ( اِخ ) منصوربن نوح بن عبدالملک بن نوح بن نصربن احمدبن اسدبن سامان معروف به الحارث. بعد از پدر به پادشاهی نشست و یک سال و هفت ماه حکم کرد و امارت بفایق داد. تا اینکه بکتوزون بر ابوالحارث خروج کرد و به اتفاق فایق او را بگرفت و میل کشید در ثامن عشر صفر سنه تسع و ثمانین و ثلاثمأئة. رجوع به تاریخ گزیده ص 386 ببعد و آل سامان شود.