تازه جوان

معنی کلمه تازه جوان در لغت نامه دهخدا

تازه جوان. [ زَ / زِ ج َ ] ( ص مرکب )از اسمای محبوب است. ( آنندراج ). بتازگی بسن جوانی رسیده. ( ناظم الاطباء ). حدیث السن. نوجوان :
عیبیش جز این نیست که آبستن گشته ست
او نیز یکی دخترک تازه جوان است.منوچهری.چون که من پیرم جهان تازه جوان
گرنه زین مادر بسی من مهترم.ناصرخسرو.در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی بمن آر.حافظ.چهره نوخط آن تازه جوان را دریاب
زیر ابر سبک آن برق عنان را دریاب.صائب ( از آنندراج ).گشته خوش پیر ظهوری و علاجش اینست
که بتن جانی از آن تازه جوانش بکشم.ظهوری ( ایضاً ). || مجازاً، لطیف. باطراوت. زیبا :
تن او تازه جوان باد و دلش خرم و شاد
پیشه او طرب و مذهب او دانش و داد.منوچهری.

معنی کلمه تازه جوان در فرهنگ عمید

کسی که تازه به سن جوانی رسیده، نوجوان.

معنی کلمه تازه جوان در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- نوجوان جوان نو رسیده . ۲- محبوب نوجوان . ۳ - لطیف با طراوت زیبا.

جملاتی از کاربرد کلمه تازه جوان

چونکه من پیرم جهان تازه جوان گر نه زین مادر بسی من مهترم؟
آه پیران کهن می‌گذرد از افلاک هر کجا جلوهٔ آن تازه جوان می‌گذرد
جلوه که آن تازه جوان می کند غارت عقل و دل و جان می کند
تاری از آن دام که دایم تنم در رهِ این تازه جوان افکنم
گفت کای تازه جوان تند مرو پند سنجیده پیران بشنو
شب روز چسان کرد به این سرد دمی صبح این تازه جوان گر نفس پیر ندارد
محتشم عشق و جوانی و نشاط از تو که ما در غم و محنت آن تازه جوان پیر شدیم
رهزن اهل طریقت شدی ای تازه جوان وای ما گرنه مددگار بود همت پیر
جهان جوان شد از این نوبهار تازه جوان بدین جوان نگر و تازه دار جان و روان
ای تازه جوان از جان بشنو سخن پیران هر چند بگوش تو آید همه افسانه